زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

دانشگاه مونیخ

با خواهرجان یک روز در خانه استراحت کردیم و روز دوم چون تعطیل بود و مغازه ها و مرکز شهر در کما، تصمیم گرفتیم برویم کنار کانال گردش. دو تایی پیاده کنار کانال راه رفتیم و از هوای ابری و سرد استفاده وافر بردیم و تاhein رفتیم. پارک جنگلی hein نسبتا خلوت بود. 


قارچ های روئیده در تنه درخت کهنسال

با خواهرجان از باشگاه ملوانان و برکه قایق رانی دیدن کردیم.و از نزدیک(دقیقا کنار زمین) یک مسابقه فوتبال چمنی بزرگسالان رو تماشا کردیم. یک ربعی که ایستاده بودیم هیچ گلی زده نشد و ما نتونستیم احساسات گلانه رو بروز بدیم!

توی پارک ملت در حال نرمش و دویدن بودند آنها رو هم تشویق کردیم در دل البته!

ورزش خانوادگی


دوشنبه خواهرجان دانشگاه مونیخ قراری برای ارائه مطالبش داشت و ما با Bayernticket تا مقصد رفتیم. این بلیط ها داخل استانی هست و می تونی باهاش از وسایل حمل و نقل ارتباطی در مبدا و مقصد رایگان استفاده کنی. این نکته خیلی مهم بود چون دیگه لازم نبود برای خرید بلیط و میزان اعتبار آن کسب اطلاع کنیم. دانشگاه مونیخ بسیار زیبا بود و بعد از سمینار خواهرجان حسابی در دانشگاه چرخیدیم و از خودمان عکس گرفتیم.

از پشت شیشه اتاق در دانشگاه عکس گرفتم

محل ملاقات ما در دانشکده شیمی بود و خوشبختانه یک نفر از درون مترو ما را راهنمائی کرد.(ایستگاه مترو خوشبختانه در داخل دانشگاه بود و ما قبلا مسیرها رو یافته بودیم.) این تابلوی راهنمای دانشکده شیمی و نمای داخلی ساختمان و اتاق هر پرفسور است که در مدخل ورودی دانشکده نصب شده بود.


ساختمان هفت طبقه دانشکده

مقابل هر آسانسور که پیاده می شدی این راهنمای عینک مانند(عکس پائین) بهت می گفت که طبقه چندم هستی و شکل این طبقه چه طوریه


راهنمای طبقه


یکی از اعضای حاضر در سمینار ما را به آزمایشگاه های مربوط به کارشان برد.وهمان طور که او داشت برای خواهرجان توضیح می داد من عکس گرفتم. یارو به خواهرجان گفت بگو عکس نگیره. چه حسود، فکر کرده می خوام برم از روش بسازم برای خودم

آزمایشگاه

آزمایشگاه شلوغ پلوغ
در ادامه عکس هایی از محوطه دانشگاه مشاهده می فرمائید.

این کله آدمی که مشاهده می فرمائید در اقصی نقاط دانشگاه در طرح های مختلف حضور داشت

چه لباسی داره این دانشمند





توی محوطه دانشگاه زمین بازی فوتبال و گل کوچیک و بسکتبال و والیبال بود.




تو دانشگاه چند تا پل چوبی و یک برکه پر از مرغابی هم بود.










چیزی که خیلی توجه ما رو جلب کرد وجود خرگوش های فراوان در محوطه دانشگاه بود. گوشه و کنار دسته جمعی داتن بازی می کردن و تا چند قدم بهشون نزدیک میشودی فرار می کردند. با هم دیگه گفتیم تو دانشگاه های ما گربه زیاده اینجا خرگوش. گوشه زمین والیبال شنی دانشگاه هم یه سوراخ بزرگ کنده بودن این خرگوش ها. حالا نمی دونم که توپ والیبال رو دزدیده بودن یا تله برای بازیکن ها درست کرده بودند!
در آخر راه دانشگاه جلوی ایستگاه مترو یک دانشکده شیشه ای خودنمایی می کرد. فکر کنم دانشکده مکانیک بود.



قسمت شیشه ای کتابخانه است


داخل دانشکده

اطراف این دانشکده هم پانسیون و نورگیر وجود داشت. از کافه تریای موجود در دانشکده نان و کاکائو خریدیم و داخل مترو نوش جان فرمودیم.


ماکت ساختمان-آویخته به دیوار
دیوار ایستگاه مترو دانشگاه پر از تصاویری از آزمایش های فیزیک و شیمی و مکانیک و .. به صورت برجسته بود. چون مترو اومد من فرصت عکس گرفتن پیدا نکردم.
نظرات 9 + ارسال نظر
بسامه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ

وایییییییییییییییی لیلی جون... الان دل من پر کشید اومد المان پیش تو... دیدیش؟
یعنی من عاشق این عکسها شدم....

الان دلت رو دیدم که داره تو آسمون اینجا می چرخه.
ان شالله که تو همین دانشگاه ها پذیرش بگیری و بیای

narges دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ب.ظ

اینکه لیلی میگه تشویقشون کرده، راس میگه ها! نمیدونین این لیلی چه قدر بامزس. تو روی آدمها نگاه میکنه و تشویقشون میکنه! مثلا میگه "آفرین آفرین ورزش کن!" یا "به به چه خانم باکلاسی!" (مثلا به یه خانوم پیر روی دوچرخه)
آلمان فقط همراه با لیلی خیلی میچسبه! از بس شیطونه!

ای وای خواهرجان.چرا من رو لو میدی

زهرا سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:44 ق.ظ

سلام لیلی جان.
آرشیوت رو کامل خوندم. خیلی جالب بود و خوب می نویسی
میای با هم دوست شیم؟

باشه زهرا خانمی

یاسی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.yekdoneyeman.blogfa.com

میشه کامنت قبلیم رو خصوصی نگه داری ؟

باشه یاسی خانومی.
لطفا ای میلت رو هم بذار تا جواب بدم

مریم سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:06 ب.ظ

واااای آره ! من این لیلی رو می شناسم! یزد یادتونه؟!؟ دقیقا کلی از دست این کارای لیلی خندیدیم!

وای
چرا شما دو تا خواهر می خواین آبروی چندین و چندساله من رو ببرین. نمی گین آشنا و فامیل اینجا رو می خونه؟؟

کسی.. چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ق.ظ

عزیزم این خیلی خوبه که سعی میکنی گزارش تصویری از گشت و گذارت بدی ولی در مورد عکاسی در یک آزمایشگاه، همه جای دنیا این قانون کم و بیش برقراره و قبلش باید اجازه گرفت.. مثل اینکه کسی به خونه ما که حریم خصوصی ماست بیاد و بخواد عکس بگیره بدون اجازه! راستی یه جایی توی متنت بجای رایگان نوشته بودی رایپان

شما که این قدر دقیق و با اطلاع هستین چرا بی نام کامنت می ذارین.
ممنون از تذکرتون.
من خودم تو آزمایشگاه اون جوری کار نکردم و قوانینش رو نمی دونستم.ممنون که بهم گفتین

erica چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:10 ب.ظ http://determined.blogfa.com

سلام لیلی جان من همین امروز با وبت آشنا شدم :) و کل پست های وبتا دیدم مخصوصا عکساشونا:دی خیلی پست های جالبی بودن باید سر فرصت بخونمشون ،خوشبختم از آشنایی باهات!!:)

ممنون خانومی.
من هم خوشحالم که دوست جدید پیدا کردم

یاسی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.yekdoneyeman.blogfa.com

خوندن آرشیوت خیلی قشنگه لیلی جان
منو یاد روزای اولی میندازه که رفته بودیم سوید
همون حال و هوا
همون حس و حال
قشنگه
چی میخونه همسری؟

آخی
می تونم حس کنم چه حسی داری الان که یاد خاطراتت افتادی
رشته شون هنره همسری من

ماری پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:02 ب.ظ http://marii.persianblog.ir/

چقدر عالی بود همه چی!دانشگاه تفاوتی با پارک جنگلی نداشت.حالا دانشگاه من نیم وجب بوددلمان آلمان خواست

این دانشگاه چون فضای زیادی داره باغ و بوستانش هم زیاده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد