زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

باز هم مونیخ

اینقدر با خواهرجان بیرون میریم که وقت نوشتن ندارم. یعنی من کلی مطلب از گردش هامون نوشتم ولی چون فرصت نکردم عکس هایش را بگذارم همین طوری مونده.
دیروز دوتائی رفتیم مونیخ دوباره!خواهرجان این دفعه یک دانشگاه دیگه قرار بود سمینار داشته باشه.صبح زود از شهر حرکت کردیم.یعنی اون قدر صبح زود بود که هنوز اذان صبح نگفته بودند که ما به ایستگاه قطار رسیدیم. یه گوشه خلوت ته راهرو روی روزنامه نمازخوندیم. اصلا یه جای بی رفت و آمد و متروک و ساکت بود ولی نمی دونم چرا تا من نماز رو بستم از چپ و راست آدم شروع به اومدن کرد.یعنی هر چی در اونجا ته راهرو بود باز و بسته می شد و هی آدم اومد. حتی کم مونده بود از سقف هم یک چترباز فرود بیاد. یا مثلا راهزن های بانک دیوار راهرو رو سوراخ کنند و بیان بیرون. خوبه که نماز صبح دو رکعته ها و گرنه همون کله سحر تمام آدم های شهر از اونجا رد می شدن
وقتی سوار قطار شدیم با توجه به این که بلیط مون 6:30 صبح بود توقع داشتیم مردم توی قطار خواب باشند.یعنی من فکر می کردم باید همه کله ها به شیشه چسبیده باشه و صدای خر وپف واگن رو پر کرده باشه و لامپ ها خاموش باشه. ولی در کمال تعجب ملت همه تمیز و مرتب و موی اتو کرده و آرایش کرده و سرحال بودند. و بیش از نصف جمعیت توی قطار در حال مطالعه مجله و کتاب بودند. چه حالی داشتند کله سحری. اگر فکر کردید که ما هم جوگیر شدیم و و شروع به مطالعه کردیم سخت در اشتباهید، ما مثل یک ایرانی خوب و فهیم گرفتیم خوابیدیم.
 خوشبختانه به موقع رسیدیم. دو تا دانشجوی ایرانی هم که تو اون دانشکده بودند وقتی شنیده بودند یک ایرانی سمینار داره اومده بودند. بعد از سمینار خواهرجان با اعضای گروه دعوت کننده صحبت کرد و مقاله ها و پروژه هاشون رو بازدید کرد. بازدید از آزمایشگاه هم رفتیم و من این دفعه چون بچه خوبی شده بودم به وسایل و دستگاه های دیگه که اون آقاهه توضیح نمی داد حتی نگاه هم نکردم(قابل توجه اون خواننده محترمی که اشاره کرده بود آزمایشگاه حریم خصوصی است)
این دفعه توی اتاق یکی از بچه های گروه داشت تلسکوپ جدیدی که خریده بودند رو راه اندازی می کردند. این دفعه دیگه من فقط تماشا کردم و هیچ کمکی نکردم! دیگه قرار نیست من همیشه همه هنرهام رو رو کنم فکر کنم دانشگاه دیگه ای اگر بریم آپولو سر هم بکنند و من ناظر باشم!! شاید هم پریدم سوارش شدم و رفتم مریخ. اون وقت می تونید افتخار کنید که اولین خانم ایرانی پاش به مریخ باز شده
از فضای دانشگاه خیلی نتونستم عکس بگیرم چون خیلی شلوغ بود و هی دانشجوها رد می شدند و ما نگران بودیم یکی از اعضای گروه ما را ببیند


محوطه دانشگاه
این دانشگاه فضای سبز خیلی کمی داشت ولی دورتا دورش ساختمان های قدیمی و جدید زیادی بود و دانشکده ای که ما رفتیم طبقه اول آزمایشگاه و طبقه دوم اتاق اساتید و سمینار بود وبقیه طبقه هاش رو نمی دونم.

درخت روی تپه در وسط دانشگاه

فضای بازی کودکان در محوطه دانشگاه

محوطه دانشگاه
موقع ناهار استاد دعوت کننده ما پرسید که چی می خورید. و ما گفتیم غذای گیاه خواری و او گفت پس باید برویم به رستوران ترک ها. اطراف دانشگاه پر بود از رستوران های ترک و چینی و ایتالیایی و انواع فست فودها و همه هم پر از مشتری. چون با جناب استاد همراه بودیم من موبایلم رو توی جیبم جا داده بودم و نمی تونستم عکس بگیرم.
توی رستوران آقای فروشنده اول به ترکی و بعد به عربی از ما پرسید چی می خواید و وقتی دید ما نمی فهمیم به آلمانی پرسید. و وقتی گفتیم غذای حلال خودش فلافل رو پیشنهاد داد.
خواهرجان از استاد پرسید که ما رسم اینجا را نمی دانیم که په جوری باید حساب کنیم و استاد گفت دانشمند بزرگتر، کوچکترها را مهمان می کند. ساندویچ فلافل با سالاد و سس تند ترکی را میل فرمودیم. البته استاد قبل از آمدن به رستوران چند برگ مقاله را هم پرینت گرفته بود که سر غذا خوردن با خواهرجان مطالعه و مباحثه بفرمایند. من نمی دانم خودش چه طور می توانست هم بخورد و هم فکر کند و هم حرف بزند. باور بفرمائید کار سختی است.
توی گروه وقتی خواهرجان داشت با اعضای گروه حرف می زد خانم آناماریا (یکی از اعضای گروه) به من گفت کافه می خواهی .من هم در دل گفتم نیکی و پرسش؟ با هم رفتیم و از آشپزخانه یا اتاق استراحت برای خودمان کافه ریختیم و اون دختر کافه ها را به نام خودش نوشت. کلا اتاقی بود که وسایل آشپزخانه مثل کابینت و ماشین ظرفشویی و گاز و قهوه جوش داشت. و پر بود از انواع کافه و نسکافه و شیر و .. و دانشجوها آنجا می نشستند و می نوشیدند و صحبت می کردند.
عکس زیر هم به دیوار اتاق بود. اعضای دانشکده که ازدواج می کردند و یا بچه دار می شدند عکسی از اتفاق مربوطه را به دیوار آن اتاق می زنند و احتمالا شیرینی چیزی هم روی میز می گذارند.

عکس های یادگاری

نی نی های تازه به دنیا اومده سرخو!
بعد از خداحافظی با گروه از ایرانی های اونجا آدرس جاهای دیدنی نزدیک رو پرسیدیم. و خوشبختانه میدون Marien Platz همون نزدیکی بود. دو تایی با هم تا زمان بازگشت رفتیم اونجا.

کلیسای روبه روی دانشگاه

جزئیات سردر ساختمان


شاید هم کلیسا نبود!!
دانشگاه در بافت تاریخی شهر بود. از دانشگاه تا میدان مربوطه کلی ساختمان قدیمی و بزرگ دیدیم. کلا حس قدم زدن در فیلم های قدیم اروپا به ما دست داد! کلا مونیخ ساختمان های بلند و مدرن با معماری های متفاوت زیاد داره. البته ساختمان های قدیمی سنگی و مرتفع هم فراوان است.

یکی از ساختمان های مونیخ

اسم خیابانی که در آن قدم می زدیم Ludwig بود.مجسمه زیر هم این آقای لودویگ را سوار بر اسب و همراه با فرشتگان و موکلان و وزیران نشان می دهد. گویا ایشان حاکم منطقه بایرن بودند.



اسم دانشگاه مونیخ هم به نام ایشان نامگذاری شده. دانشگاه ماکسیمیلیانوس لودیگ مونیخ بزرگترین دانشگاه  ایالت  است.

مجسمه لودویگ بزرگ


دور نمای میدان
نظرات 6 + ارسال نظر
مریم جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ب.ظ

اااا چرا کم نوشتی؟ دقیقا توضیح بده! همه دسته گلایی که به آب دادین!
من دارم آبجی دار می شم دوباره!!!! تو هم بیاااااا!

مگه من و خواهرجان وقت توی خونه نشستن داریم.اصلا نمی رسیم
من خواهرجانم رو می خوام م م

DR ELI شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ق.ظ http://dreli.blogfa.com

چه عکس نی نی های با مزه اییییییییییی
آدم کلی کیف می کنه می بیندشون

شما به این نی نی های سرخ میگی بامزه؟؟؟

ماری شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ http://marii.persianblog.ir/

کلا نظرم نسبت به آلمان عوض شد.اصلا نمیدونستم انقدر قشنگه.عاشق ساختمونای قدیمی شدم.متاسفانه از معماریشون تو کتابای تاریخ هنر چیز زیادی ندیدم من.حالا شایدم ترجمه نشده.شایدم من یادم نیست
در مورد مترو جا داره بگم اینجا ملت در حالت ایستاده هم میخوابن چه برسه که بخوان بشینن.خودمم یکیشونم بعضی وقتا

من ساختمان ها رو از نظر خودم گفتم شاید واقعا معماری خاصی نداشته باشن

این سرسبزی اروپا ادم رو مدهوش می کنه خصوصا واسه ما که کلا از دیدن همه چی محرومیم....

خب طبیعت اکثر قسمت های کشور ما گرم و خشکه. این رو نمیشه کاریش کرد.
به خاطر همین برای اکثر ما ( نه همه مون) سرسبزی اروپا مثل بهشته

مضراب شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://plectrum.blogfa.com

عشوه خری اومدن برای فامیل شوهر تا بی ادبانه رفتار کردن موقع ناهار تومنی صنار فرق داره عزیز دل.
اگه بخوای مدل این فک و فامیل ما موقع آماده شدن ناهار و خوردن اون توسط بقیه فامیل روسری جلو دماغت بگیری سر میز ملکه جایی برات در نظر نمی گیرن ها؟ آخه این کار دور از ادب و شأن میزبان و بقیه مهمانان هست.
گفته باشم

من هر وقت مهمانی ملکه دعوت شدم یادم می مونه که اصول تاکیدی شما رو رعایت کنم

DR ELI چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ق.ظ http://dreli.blogfa.com

بیچاره ها عکسشون بی کیفیته!! گناه دارننننننن خوووو، بزرگ می شن سفید میشن

تا بزرگ بشن ما باید چه کنیم؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد