زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

بازارچه صنایع دستی

خب برف کم و بیش می بارد ولی روی زمین نمی نشینه. امروز که رفتم بیرون حسابی شال و کلاه کردم،توی خیابون که رسیدم دیدم ملت سرخوش و سبک بار هستن. یه نگاه به خودم کردم دیدم شال و کلاه و دستکش و پالتو و ژاکت و دیگه چند تا لباس و شلوار و جوراب رو نمی گم. یه کم خجالت کشیدم و کلاهم رو برداشتم و در کیفم گذاشتم. من نمی دونم که اینها چرا وقتی سردشون هست حاضر نیستن مثل من لباس بپوشن.کلا به کم لباس پوشیدن عادت دارن. تازه توی کلاس و اداره و فروشگاه هاشون این قدر گرمه که آدم نفس کم میاره. توی دانشگاه همه شوفاژها تا آخر زیاده و دانشجو و استاد یه لباس نازک باور کنید لباس معمولی نه کاموایی پوشیدن. حاضر نیستن لباس بیشتر بپوشن و شوفاژ رو کم کنند. خب حالا تکلیف من با این همه لباس چیه؟؟ من سردم میشه و حاضر نیستم بلرزم و راه برم. من همیشه زودتر که به کلاس می رسم یواشکی میرم شوفاژ رو کم می کنم، ولی توی فروشگاه ها شرمنده کاری نمی تونم انجام بدم البته یک نکته دیگه هم هست هرچی سر کلاس گرم باشه پنجره رو باز نمی کنند. برعکس همکلاسی های من در ایران که همیشه تا گرمشون می شد به عنوان اولین راه حل پنجره کلاس رو باز می کردند.

خوشبختانه امروز در هوای برفی قدم زدم و دیدم که اون قدرها که از پشت پنجره به نظر می رسه سرد نیست. همیشه از دور که به یک ماجرایی نگاه می کنی فکر می کنی خیلی بزرگ و غیرقابل دسترسه .ولی وقتی واردش میشی می بینی بیشتر این بزرگ پنداری از توهم هست تا واقعیت.

خب شنبه بعد از کتابخانه با آقای همسر رفتیم به بازارچه صنایع دستی. اسمش بود  Adventsmarkt Sand. در کلاس فرهنگ خیلی تعریفش رو کرده بودند. هوا سرد بود ولی خب مردم  شور کریسمس و حال و هوای اون رو داشتند. همون حس خرید و بابانوئل و کادو دادن. سر فرصت عکس های تزئینات و مجسمه ها رو می ذارم.

بازارچه در کنار کلیسا تشکیل شده بود و برنامه کاریش از نوازندگی در کلیسا شروع شده بود. دکه های فروشندگان همه چوبی و پیش ساخته بودند و این طوری هم نظم کار بیشتر بود و هم از سرما محفوظ بودند.

اکثر فروشندگان از شهرهای اطراف بودند که محصولات تولیدی خود را عرضه می کردند و همان جا هم مشغول کار بودند. این کنار هم چیدن ابزار آلات کار و محصول نهایی برای بازدیدکنندگان جالب بود. اینجا کار دست و خدمات بسیار گران است.

یک سوم دکه ها نوشیدنی های گرم و نان و شیرینی بود. بوی دلنشین شیرینی با بوی نامطبوع مشر/وب داغ (که مخصوص شهر ماست) در هم پیچیده بود.

اولین نفر یک مرد نجار بود که با چوب مجسمه های حیوانات و تولد مسیح(ع) رو می ساخت. مجسمه هاش اصلا ظریف نبود ولی با وسایل کار نشسته بود و سفارش می گرفت و انجام می داد. بچه ها هم با اشتیاق یه حیوونی سفارش می دادند و منتظر می ماندند و اون همون جا می ساخت و بهشون می داد.



مجسمه های چوبی دست ساز


مرد نجار و ابزار کارش

دومین دکه قابل توجه پیرمردی بود که با کاغذ، کاردستی می ساخت. سنش رو از روی ریش های بلند سفیدش می شد حدود 80 سال تخمین زد. با کاغذ و ذره بین تصاویر بسیار ظریف می برید و می فروخت. با ذره بین هم می تونستی ظرافت کارش رو ببینی.



اندازه این قاب ها حدود 5*5 سانتی متر است

و این تصاویر کوچک را در یک خانه مینیاتوری کوچک استفاده کرده بود. این هم خودش خلاقیت است دیگه!


خانه مینیاتوری با قاب های دست ساخت


در تصویر بالا اندازه آدمک ها 10 سانت و قاب ها هم ماکزیمم 5 در 5 است. کلا این مردم عاشق اشیاء مینیاتوری هستند.



به اندازه عروسک دختر بچه و درخت کاج توجه کنید

غرفه این آقا بسیار پر رونق بود و همه تو صف ایستاده بودند تا با ذره بین شاهکارهای ایشون رو ببینند. من بیش از همه از این کاردستی های غیرمینیاتوری خوشم اومد. یادآور کاردستی های دوران ابتدایی خودمون هست. اون وقت ها که با کاغذ و تا شکل های مختلفی ایجاد می کردیم.


محوطه شلوغ بعدی مال یک آقای آهنگری بود که به سبک قدیمی کار می کرد. یعنی پیش بند بسته بود و یک تنور آهنگری و پتک و سندان داشت. هیکلش هم به این کار می خورد. از دور و از ورای جمعیت که میدیدیم فکر می کردیم داره شمشیر می سازه برای فیلم ارباب حلقه ها جلوتر که رفتیم دیدیم نه یک سری میله های طرح دار و قیچی و نرده های فلزی و تاس فلزی می سازه. آلبوم طرح های مختلف کارش رو پرینت شده داشت و هر کس می تونست انتخاب کنه و سفارش بده.


فضای قدیمی با فانوس و تنور آتش



به روش قدیمی کار می کند
بیشتر کار کردنش جالب بود تا محصولات تولیدیش.


قیچی و ابزار آلات ساخته شده
وقتی رفته بودیم جلو تا کارش رو از نزدیک ببینیم یه خانواده که اومده بودند ازش تاس خرید کنند،بهشون گفت که یک تاس بندازید و هر عددی اومد اون رو به عنوان بهای اون بدید. پسر کوچولوی خانواده هم تاس رو برداشت و انداخت و عدد 5 اومد. پدر هم صاحب کار را صدا کرد و پنج یورو بهش داد. جالبه که چون این تاس های فلزی سنگین بودند بچه کوچیک نمی تونست خیلی اون رو حرکت بده. مثلا اگر خود پدر می انداخت عدد کمتری می اومد. صاحب کار هم که رفته بود و به اختیار خودشون گذاشته بود. بدون هیچ چونه ای فروشنده رو خبر کرد و مبلغ رو بهش داد.

مجسمه به صلیب کشیدن مسیح(ع) در کلیسای کنار بازارچه

یک چادری هم بود که کارهای شیشه ای دست ساز داشت.این کارها بسیار گران قیمت هستند. البته ابزار و وسایل کارش رو نداشت و فقط محصولاتش را عرضه کرده بود. این هم آدرس وبسایتش.

در این سایت در ستون سمت چپ نام محصولات و عکس آن و قیمتش موجود است. البته این بیشتر به کار بازاری می خورد تا محصول تولیدی این منطقه.

چند تا جوون هم بودن که کارهای قلاب بافی و مقوایی خود را ارائه می دادند.که البته اصلا هم کاردستی پیچیده ای نبود.آنها از شهر هم جوار ما آمده بودند.


دو غرفه هم مربوط به کارهای بافتنی بود. در یکی از غرفه ها یک خانوم بامزه نشسته بود و جوراب می بافت. البته تنوع کارش خیلی زیاد بود و منحصر به جوراب نمی شد. چند تا مجله بافتنی هم روی میز گذاشته بود و از مدل های آنها سفارش می پذیرفت.



یک غرفه جالب دیگه بازی های خلاقانه که با چوب و مواد اولیه طبیعی ساخته شده بود. البته این گروه کار ساخت در و پنجره و کابینت هم قبول می کرد


یک غرفه دیگه هم بود که مجسمه های مذهبی و بابانوئل و هم چنین زیورآلات بدلی ساخته شده از منجوق و پولک و ملیله داشت و خیلی هم شلوغ بود. وقتی بدلیجاتش رو دیدم گفتم این جور چیزها تو ایران اصلا مشتری نداره.
اگر کیفیت عکس ها پائینه به خاطر این که با موبایل و در شب عکس گرفتم. عکس کارهای تولیدی بعضی ها رو از روی سایتی که در کارتشون معرفی کرده بودند برداشتم.
به علت سرمای هوا و لمسی -حرارتی بودن موبایلم مجبورم برای هر عکسی که می خوام بگیرم اول دستم رو از دستکش در بیارم و بعد کلی سر انگشتم رو ها کنم تا گرم بشه و بتونم دکمه دوربین موبایل رو که لمسی هست فعال کنم.
در برنامه روز یک شنبه این بازارچه نوشته بود که بابانوئل هم خواهد آمد، ولی خب به ما که نمی خواست کادو بده برای همین هم ما نرفتیم( علت نرفتن ما اصلا بارش برف و سردی هوا هم نبود!)
می دونم که از این بازارچه ها در شهرهای مختلف ایران خودمون هم هست. من نمی دونم که این بازارچه ها به چه میزان فروش دارند ولی مطمئنا براشون می صرفه که یک غرفه اجاره کنند و در این سرما دو سه روز وقت بذارن. و البته در فصل خرید آخر سال و علاقه مردم به بیرون ماندن از خانه و حضور در جمع می تونه به فروششون کمک کنه
نظرات 14 + ارسال نظر
DR ELI سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:43 ق.ظ http://dreli.blogfa.com

واییییی این آلمانی ها هم چه سرخوشن!
سوختشون مگه چیه که اینقدر تا ته شوفاژ رو بالا می کشن؟
(من تو ایرانش وقتی زمستون می رم بیرون عین هرکولم!!! چه برسه بیام اونور)
بازارچه هم خیلی جالب بودددد
آدم هوس می کنه خودش غرفه بزنه! (ولی نه تو سرما!)

کلا این جماعت دنبال مناسبت می گردن بازار و جشن درست کنند. فقط حضرت مسیح و حضرت مریم رو دارند ولی اگر بدونی چقدر برنامه های مختلف براشون می گیرند.
انرژی شون برق هست و گران هم می باشد، تو خونه هاشون که سرده مراکز عمومی و دانشگاه ها گرمه.
من هم هوس غرفه زدن کردم ولی خب باید بازار سنجی کرد و البته توان سنجی خود برای تولید محصولات متنوع و جذاب!

بسامه سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ق.ظ

هاهاها.... عین اسکیموها رفتی تو خیابون؟
ولی من فکر می کردم سوخت که اونجا گرونه درجه شوفاژ رو پایین نگهدارن...
مگه گرون نیست؟

اسکیمو بازار مونده هنوز برای ماه های دی(ژانویه) و بهمن(فوریه).
سوخت که ندارن از انرژی برق استفاده می کنند و گرون هم هست. ولی خب دانشگاهه خونه که نیست حساب و کتاب کنند

مریم سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:53 ب.ظ

وای وای چه بازارچه هیجان انگیزی! من همشو دوست داشتم!
عکس از خود غرفه های پیش ساخته چوبی نداری؟ میخوام ببینم از بیرون چه شکلیه!

دوست داشتن با خریدن فرق می کنه
غرفه هاشون برای همه جشن ها و مناسبت ها که بازارچه ایجاد می کنند استفاده میشه.
حالا غرفه های کریسمس میدون اصلی شهر هست میرم از اونها برات عکس می گیرم

نرگس سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ

من الان خیییییییییلی خسته ام! اگه بدونی امروز چقدر انرژی (مغزی و جسمی) مصرف کرده ام! مطلبت خییییییییییلی جالب بود! فردا که مخم کار کنه میام نظر مربوط تر میذارم!

نمی دونم کی مجبورم کرده الان نظر بذارم؟

وای عزیزم چیکار می کردی امروز؟
آپولو می ساختی؟
منتظر فردا هستم بیای

دوستدار سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ

دستت درد نکنه عکسای جالبی تو سرما گرفتی نکنه شماها الکی سرد خونتون خوداشون گرمن.


غرفه ها از بیرون چه شکلین دایمین

نه بابا
اینها خیلی خسیسن
فردا از غرفه ها هم عکس می گیرم

بابا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ

این گونه نمایشگاهها خیلی مفید هستند و کارکردهای اجتماعی و
اقتصادی و انسانی خوبی دارند.

بله
بچه ها هم دوست دارن

ساراسارا(جاده زندگی ما از ایران تا.. چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ق.ظ http://jadeyezendegima.blogfa.com/

از کارای منجوق و پولک عکس نداری لیلا جون؟

کارهای منجوق و ملیله شون همه انگشتر و گوشواره و دستبند بدل بودن. اینجا من لباس یا رومیزی کار شده با پولک و منجوق به اون صورتی که در شرق(منظورم کشورهای مشرق زمینه) مرسوم هست ندیدم.
بیشتر تنوع لباس ها در مدل دوختشون هست تا تزئینات روی لباس.
عکسی از بدلیجات منجوق دار نگرفتم

ماری چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:09 ب.ظ http://marii.persianblog.ir/

من دلم برف میخوووووووووووووواد خب
آیا باید بگم من بازم عاشق این عکسا شدم یا خودت میدونی

خیلی غصه نخور چون بارون اومد و همه برف های ما رو آب کرد. به برف بازی و آدم برفی هم نرسیدیم
نه عزیزم بگو من نمی دونم

نرگس چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ

منم صنایع دستی شون رو خیلی دوس داشتم. همه شون خییییییییییلی قشنگ بودن! منم دوستم اومد که بیام از این کارا بکنم!
اصلا همه نوشته هات پر از حس های جدیده! سرمای انگشت یخ زن و گرمای زیاد شوفاژ و ....

بیا با هم برای سال دیگه یه غرفه بگیریم و صنایع دستی تولیدی خودمون رو بفروشیم
می خوام شما هم با خوندن متن من سردتون بشه یا از گرما نیم پز بشین و با من همدردی کنید

جور دیگر باید دید! چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ http://positive-energy.blogfa.com

مگه بده که ملت شادین؟ بر عکس ما ایرانیها که نمیتونیم شاد باشیم یا نمیخوایم.

کسی از خوبی یا بدی نگفته
من فقط وقایعی که دیدم رو تعریف کردم.

نرجس پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ

سلام دوست من ...من خوندن وبلاگ هایی مثل وبلاگ شمارو خیلی دوست دارم مثل یه جور جهانگردی میمونه.....واقعا لذت بخشه ...دارم پست ها تون رو از اول میخونم اینقدر قشنگ تعریف کردین ادم احساس میکنه واقعا با شما همسفره....
اومدم بگم من هستم

سلام دوست جدید من
شما لطف دارین
خوش اومدی

DR ELI پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ http://dreli.blogfa.com

AAAAAAAA
با برق اینقدر اسراف می کنند؟؟؟ اینا دیگه کی هستن بابا!
خدا رو شکر همین دو نفر رو دارند وگرنه کلا در حال جشن و سرور بودن!
آره، موافقم با بازار سنجی و ارائه غرفه، به نظرم به فکرش باش، فکر کنم کار جالبی باشه

تو فروشگاه برای جلب مشتری. توی دانشگاه هم اینها می خوان شیک باشن نمی تونن دو دست لباس کاموایی رو هم بپوشن که
خب یه ایده هم برای غرفه بهم بده. چی تولید کنم و بذارم برای فروش

مریم پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ

آبجی آبجی! بیا بنویس دیگه! نکنه زیر برفا گیر کردین؟

نوشتم دارم غلط گیری می کنم و عکس هاش رو می ذارم

دوستدار شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:40 ب.ظ

چطوره بازار مسگرا رو بیاریم المان.هنرهای قدیمی رونق گرفته.



گیوه دوزی کرمانشاه حصیرای شمال وجنوب ایران و.......


عکسای جالبی دست گلت درد نکنه

من همیشه با خودم میگم جای صنایع دستی زیبای ما تو بازراهای اینجا خالیه.
هر ناحیه از ایران صنایع دستی منحصر به فردی داره که می تونه بازار خوبی در کل دنیا داشته باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد