زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

موزه- ادامه 2

امروز آفتابی بود. بعد از سه هفته خاکستری سرد که فقط ابر ضخیم تو آسمان بود امروز چشمم به جمال آفتاب روشن شد. آفتاب اساسی ها! طوری که در و پنجره ها را یک ساعتی باز کردیم.البته تا ساعت 1 بعد از ظهر بیشتر نبود و بعد دوباره ابر و باد و صدای شرشر بارون شلاقی که به لبه پنجره می خورد. البته ما هر روز در و پنجره ها را باز می کنیم، نه به خاطر سفارش خانون صاحب خانه بلکه به خاطر این که تمام درها و پنجره ها عایق بندی است و اگر هر روز در را باز نکنیم اکسیژن کم می آوریم
دیشب به دیدن کیارش رفتیم که تازه از ایران آمده. قبلا گفته بودم که با یک گروه باستان شناس آلمانی به ایران رفته است. خاطرات بامزه ای از حیرت همراهانش از مواجهه با فرهنگ نسل جدید ما! و بعضی روحیات خاص خودمان تعریف می کرد. سر فرصت خاطراتش را می گویم.
سری آخر عکس های موزه:
در تصاویر زیر بازسازی یک بازار محلی در افغانستان است. برای آشنایی مردم آلمان، کل یک بازار رو بازسازی کرده اند، با تمام حجره ها و اجناس شون کلا چیزی به نام بازار در فرهنگ ما شرقی هاست. تو خود ایران هم بازارهای بزرگ و سرپوشیده و متنوعی داریم. البته کلمه بازار برای آلمان ها آشناست به خاطر بازارهای ترکیه .

بازار افغان

درون حجره


حجره پارچه فروشی


تختگاه و منقل کباب و سماور و دیگ و دیوارهای نقاشی شده

البته عکس های بازارهای پاکستان هم بود که من فاکتور گرفتم.

تصاویر زیر کلبه آفریقایی و ماسک هایی است که بومیان در مراسم های آئینی شون بر چهره می زدند. البته عکس های ماسک ها زیاد بود و من چند تا رو انتخاب کردم. در ماسک ها دقت کنید. در واقع کله آدم در زیر ماسک که نوارپیچی شده است قرار می گیرد، یعنی ماسک روی سر قرار می گیرد نه روی صورت!


ماسک فیل و گاو و مار و .. بومیان آفریقا


کلبه گلی


این فکر کنم سردسته شون هست، ماسک کروکودیل


تصاویر زیر مربوط به تمدن هند است.

شیوانا الهه ای با دستان متعدد


به چیدمان پله ای توجه کنید.

تصویر زیر یکی از اشکال مقدس برهماییان است که از سنگ ریزه های رنگی درست شده. برای ساخت این اثر عده ای راهب بودایی از هند به مدت شش ماه در موزه کار کردند تا این معبد سمبلیک را ساخته اند.


تماما از سنگریزه های رنگی است


تصاویر زیر از ابزار و پوشش سرخ پوستان آمریکای جنوبی است.

به فرم اسب که روی شیشه ویترین حک شده توجه کنید.


اسکلت های فلزی برای نمایش لباس ها

تصویر زیر توضیح گر(اسم من درآوردی اینجانب ) موزه است. در بدو ورود این وسیله را به بازدید کننده می دهند. هر کدام از اشیاء موزه یک کد سه رقمی دارد که روی تابلوی آن نوشته و بازدیدکننده اگر اطلاعاتی در مورد شی می خواهد آن کد را به این دستگاه صوتی می دهد و توضیحاتی برای او پخش می شود.(مثل MP3 است) و آن نوار نارنجی رنگ هم مجوز ورود به مخزن موزه است. در داخل مخزن موزه چهار یا پنج برابر اشیایی که برای نمایش گذاشته بود وجود داشته که اجازه عکس برداری داده نشده.


تصویر زیر هم نام هر بخش موزه است که با پروژکتر کوچکی روی دیوار انداخته می شود. یعنی به جای این که نام هر بخش را روی کاغذی بنویسند و در ابتدای ورودی آن بزنند با پروژکتور آن را نمایش می دهند.



ورودی هر بخش

تصویر زیر هم بخشی از اسباب بازی و ساخته های آفریقایی است با حلبی! و ضایعات. البته نمونه مدرن(بازسازی شده امروزی) همه اشیاء موزه در مغازه خود موزه برای فروش قرار دارد.



راهنمای کاریابی در آلمان این هم سایتی است که درباره بازار کار آلمان مطالب نوشته است.

نظرات 16 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ب.ظ

چقدددد جالب بود! من که دو واحد موزه داری پاس کردم فهمیدم خوشم میاد از این کارا! الان بازم فهمیدم که خوشم میاد!
باید بازار تبریزو بازسازی کنن اگه راس میگن! مگه نه بسامه جون؟

پس برو تو کار موزه
راهنمای موزه دوست داری یا چیدمان دکوراسونش رو به عهده ات بذارند؟

بسامه جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

اینجا هم چند روز ابری بود که سه شنبه یه بارون مشت بارید بعد افتاب شد چه افتابی... دیگه گفتیم بهار که هیچ تابستون شده...

وای چه بازارهایی...

اون خونه گلی هم شبیه خونه مادربزرگه اس... یادته که.. می خوندیم خونه مادربزرگه هزار تا قصه داره
چقدر خاطرات داشتیم واقیعا...

ااااااااااا شیوانا که می گن اینه؟ ایول ایول... خوب این همه دست رو می خواد چیکار؟ دوتا دست بسه دیگه...

خدایا چقدرررررر مدرنیزه واقعا...
چقر الکترونیک واقعا...
اصلا گیامتشونه

به به پس شما هم بارون داشتین.چشمتون روشن
مادربزرگه با گربه اش و مرغ و خروساش توی این خونه زندگی می کرد
شما چیکار به کار این شیوانا داری؟ پا توی کفش هندی ها نکن

بسامه جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ق.ظ

لیلی جون یه زحمتی هم برات داشتم....
در اوقات فراغتت... اگه تونستی یه تحقیق سرپایی بکن در مورد اموزش زبان انگلیسی...
اونجا اوضاع چطوریه؟ ایا بچه ها اموزشگاه میرن؟ یا اینکه در مدرسه اجباریه یا نه...
در مورد متدشون هم اگه تونستی که عالی میشه...
باز عزیزم تورو خدا... شرمنده ام نکنی ها.. تو اوقات فراغتت اگه وقت داشتی... من هیچ عجله ای ندارم...
ما المان اشنای زیادی نداریم... کسایی که اونجا بودن هم مثلا 5- سال پیش بودن زیاد نمی تونن کمکم کنن.. وگرن زحمت نمی دادم...
ایشالا بیام اونجا انقدر کوفته تبریزی براتون درست می کنممممممم

شما چرا پست های آتی من رو لو میدی؟
من دارم در این زمینه تحقیقاتی می کنم که هر وقت کامل شد همین جا می ذارم(البته نه به این زودی)
اینجا بچه ها از کلاس سوم و چهارم ابتدایی زبان انگلیسی رو جزء دروس اصلی شون دارند و روش تدریس شون هم بر مبنای همون روشی است که زبان آلمانی رو برای غیر آلمانی زیان ها تدریس می کنند یعنی بازی و گفتگو. یعنی بیشتر بر مبنای یادگیری لغت و گفتار هست تا گرامر. من توی شهر خودمون کلاس آموزش زبان انگلیسی برای بچه ها ندیدم(ندیدن من به معنی نبودنش نیست!)، کلاس هایی که هست برای بزرگسالان هست که مدرک تافل یا تسلط بر زبان انگلیسی رو می خواند
انشالله که به آرزوهات برسی

بسامه جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ق.ظ

اره والا مریمی جون...
یعنی واقعا دعوتتون می کنم یه روز از بازار تبریز دیدن کنین... یعنی من تبریزی 27 ساله توشون گم میشم...ولی فوق العاده اس..البته بهترین موقع برای اومدن به تبریز یه فروردین و اردیبهشته یا شهریور.. اون وسطا هوا خیلی گرم میشه...

جدی لیلی جون؟
بابا من داره فکر خوانی از راه دور می کنم...
خیلی دوستت دارم لیلی جون.. واقعا باید به تو افتخار کرد... تو روح ساده و پاک و بزرگی داری.. امیدوارم خدا بهترینها رو سر راهت قرار بده و خوبی از اسمون برات بباره..الهی مادر به خاک دست بزنی طلا بشه (ایکون دعاهای مادربزرگی و اینا)

حوش به حال شما با توانایی فکر خوانی تون. مراقب باش از سیاره های دیگه نیان بدزدنت
من لایق این تعریف ها نیستم.امیدوارم قدم کوچکی در آشنایی مردمان سرزمینم با فرهنگی دیگر بردارم.
اون دعای مادربزرگی تون اگر مستجاب می شد خیلی عالی بود

فاطمه جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ http://2t7p.mihanblog.com/

من منتظر قسمت " حیرت همراهانش از مواجهه با فرهنگ نسل جدید ما " هستم

ماسک ها رو هم به نظر من برای اینکه ابهت و تاثیرش بیشتر بشه روی سرشون میگذارن

از اون توضیح گر یا شایدم راهنما خیلی خوشم اومد تا حالا ندیده بودم


در مورد ماسک ها من هم با نظر شما موافقم.
این راهنمای صوتی رو من در موزه های کشورهای دیگر هم دیده ام.

افق زندگی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.lifeshorizon.blogfa.com

بخش بازار افغانستان خیلی جالب بود.. راستی لیلی جون میتونم بپرسم همسرت چه رشته ای میخونن که اینقدر موزه و اینور اونور میرن؟ اگه دوست نداری اسم رشته شون رو بگی یه راهنمایی کن و بگو از کدوم زیر گروه است
کنجکاو شده بیدم

این کلاس رو همسر با بچه های ایران شناسی برداشته بودند. دانشکده شرق شناسی رشته های ترک شناسی و عرب شناسی و ایران شناسی و اسلام شناسی و ... داره و برای آشنایی با این فرهنگ ها معمولا هر ترم برنامه بازدید از موزه را دارند.

نرگس جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ

واااااااااای! چه موزه جالبییییی! کلی چیزای تازه توش بود که اصلاااا نمی‌دونستیم!

یه چیزی! من از اینکه تو بازار افغان‌ها همش فرش بود خیلی خوشم اومد!
آخه چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم چه خوب بود تو همه اداره و محل کارها هم فرش بود، به جای میز! مثلا تو دانشگاه!

به نظرم اینکه تو اداره‌ها فرش نیست به خاطر اینه که سیستم اداری ما از غرب الگوبرداری شده! سیستم سنتی اداری ما مثل اینکه قدیما مردم می رفتن تو خونه بزرگای شهر مسائل رو حل می‌کردن بوده! که اونجا هم فرش داشته!

کلا من خیلی دوست دارم تو اداره‌ها و بازار و اینا فرش باشه! یعنی چی آدم هر جا میره نتونه یه خورده یه گوشه بشینه؟

من فکر کنم این حجره توی بازار قهوه خانه یا رستوران بوده که هم منقل کباب داره و هم تختگاه برای نشستن.
و این سبک بازار رو ما در شیراز هم دیدیم که جلوی مغازه فروشنده میشینه و وسایل رو برای مشتری میاره جلوی در. فکر نکنم مشتری روی اون قالی ها بشینه
الان توی خونه ها هم مردم روی مبل و صندلی میشینن و برای اداره ها هم فکر می کنی ملت حاضرن کفش هاشون رو در بیارن و روی قالی بشینن؟

فاطیما جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:43 ب.ظ http://3tayesh.blogfa.com

خیلی جالب انگیزناک بود

باران جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ب.ظ http://www.bibiebaran7.blogfa.com

عکسا خیلی قشنگه...چقدر خوش ذوقی...واقعا هم خسته نباشی من که خیلی لذت بردم

ممنون

نرجس شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ

man baron kheyliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii dost daram khodaroshokr in chad roz kole iran hesabi baroni bod
imghad hamechi tamiz shode adam hal mikone
ghadr rozaye ghashango baronito bedon khahar

خدا رو شکر که ایران هم بارانی شد
هر روز که بگذرد دگر باز نیاید

سلما شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:40 ق.ظ http://1hamsar1madar.blogfa.com

عزیزم همیشه از خوندن نوشته هات و دیدن عکسات لذت میبرم خیلی زیبا توصیف میکنی ممنون که بهم سر میزنی

شما لطف داری خانومی.
خواهش می کنم

مریم شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ

این جا که بارون نیومد!

محبوبه 81 شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 ب.ظ

یاد بازار کاشان افتادم... یادش بخیر چقدر سنتی بود و آدمو یاد قدیما مینداخت و اون آقایی که موقع اذان بطور زنده اذان میگفت. یادش بخیر

بازار افغان ها رو دیدی یاد بازار کاشان افتادی؟ البته خب بازارهای شرقی شبیه هم هست.

محبوبه 81 شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ

لیلا خودت سوال میکنی خودت هم جواب میدی؟؟
آره واقعاً یاد بازار کاشان افتادم. واقعاً شبیه به بازار سنتی کاشانه من دقیقاً اون حجره ها حتی اون شکل ترازوها رو تو بازار کاشان مشابه اش رو دیدم فقط سقفش با بازار کاشان فرق داره

چه جالب
البته من فکر می کنم فرم بازارش شبیه بازار وکیل شیراز هست که جلوی هر مغازه یک سکو است

فردا شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ http://med84.blogfa.com

فعلا تنها نظری که به مغزم خطور می کنه اینه که بگم چه جالب ! من عشق تاریخم! این جور چیزا روحم رو نوازش می کن...

پس موزه گردی به درد شما می خوره.تاریخ سرگذشت قوم های دیگر و طرز فکر و روششون برای حل مشکلات برای من هم جالبه

مشتاق شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ

سلام خانم سردبیر
یکی از روشهای تحلیل و شناخت پدیده ها نمونه و مدل سازی
است . در این موزه هامدل زندگی جوامع ساخته میشه تا درک درست تری از اونجا داشته باشند در ضمن لازم نیست مسافرت و هزینه هم بر مردم تحمیل بشه

سلام
حق با شماست. اینجا سعی می کنند مردمشون را با فرهنگ ها و جوامع دیگر آشنا کنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد