زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

نقشه ایران

دو روز گذشته مهمان داشتیم و باز دوتایی با آقای همسر افتاده بودیم به جان خانه تا به شکل مهمان پسند در بیاوریمش. نمی دانم چرا خانه ما این طوری است که همیشه کلی کتاب و برگه و بروشور تبلیغاتی همه جای آن پیدا می شود. گاهی هم که مهمان داریم همه را جمع می کنیم و توی اتاق یا زیر تختی جایی پنهانشان می کنیم و بعد از رفتن مهمان باز روز از نو. خلاصه جایتان خالی شنبه شب شقایق و همسرش(از دوستان ایرانی ما در این شهر) مهمان مان بودند. شام هم غذای ایتالیایی داشتیم البته منظورم همان ماکارونی به اضافه پیتزا بود که هر دو رو سبزیجاتی پختیم. البته مایع ماکارونی از ایران برده بودم و شقایق می گفت که بوی غذای بچگی هامون رو میده.خلاصه تا پاسی از شب گزارشاتمان از مدتی که من در این شهر نبودم و خاطرات روزهای شیرین ایران بودن من. شقایق هم ماجراهای عمل جراحی کوچکی که هفته قبل در برلین داشت برایم تعریف کرد. عمل جراحی برای مشکلی در بینی اش که ناگهانی تصمیم گرفته بود که با جراحی از دستش خلاص شود. خاله شقایق در برلین زندگی می کند و دخترخاله اش آنجا پزشکی می خواند و شقایق در همان بیمارستانی که دخترخاله اش کار (شاید هم کارورزی) می کند عمل کرده. شقایق می گفت که موقعی که لباس پوشیده و آماده شده به اتاق عمل برود سرپرستار آمده توی اتاق و به فارسی به او گفته از نام زیبایت فهمیدم که ایرانی هستی. به قول شقایق شنیدن صدای یک فارسی زبان در هنگام استرس خیلی آرامش بخش است. خلاصه بعد از عمل توسط پرستار دیگری به اتاق ریکاوری منتقل می شود، این آقای پرستار بعد از جابه جایی بیمار به روی تخت سعی می کند لباس او را که نامرتب بوده درست کند ولی شقایق در همان حالت نیمه بیهوشی محکم گوشه لباسش را گرفته بوده که آن آقا بهش دست نزند. آقای پرستار هم بعد از مدتی تلاش احساس می کند که او مایل نیست و اتاق را ترک می کند. فردا که شقایق کاملا هوشیار بوده آن پرستار بهش میگه من توی اتاق پرستاران برای همه تعریف کردم که یک دختر ایرانی آنقدر با حیا بوده که اجازه نداده من به لباسش دست بزنم( برای اون پرستار اینقدر عجیب بوده که برای همکارانش تعریف کرده) البته مشابه همین اتفاق در اتاق عمل قبل از بیهوشی شقایق هم رخ داده بوده و مسئول اتاق عمل که می خواسته یک سری دستگاه ها رو به بدنش وصل کنه با همین واکنش (قبل از بیهوشی کاملش)مواجه میشه. این ماجرا از دیدگاه دخترخاله شقایق که در این کشور به دنیا اومده و بزرگ شده تعجب انگیز بوده. من به شقایق گفتم این یک امر ذاتی است و در کسانی که در کشورهای دارای پیشینه طولانی و مهم بودن این امر بزرگ شدند پرورش داده شده. کشورهایی مثل چین یا ایران و ...
عصر یک شنبه هم علی همان پسر شیرازی که قبلا ماجرایش را گفته بودم مهمانمان بود. قرارداد کاری اش با شرکت فعلی اش در شهر ما در این ماه به اتمام می رسد و علی دوباره باید در جستجوی کار در شرکت دیگری باشد. علی عصر آمد و از تراس زیبای ما لذت برد. همان طور که آقایان در تراس نشسته و صحبت می گفتند من هم کتلت را آماده می کردم(تراس ما دری به آشپزخانه دارد). آقای همسر هم گاهی می آمد کمکم و برای اینکه مهمانمان حوصله اش سر نرود عکس ها و پوسترهایی که از مناظر مختلف ایران بود و من با خودم آورده بودم نشانش دادیم. علی با دیدن هر عکس با این که خودش قبلا آنها را از نزدیک دیده بود کلی ذوق زده می شد. وقتی نقشه ایران را دید با شوق گفت می توانم این را داشته باشم، گفت می خواهد به یکی از دوستانش در اینجا هدیه بدهد. البته اگر بقیه عکس ها را هم بهش می دادیم کلی ذوق زده میشد ولی خب منابع ما محدود بود. با او البته تا کمی از شب گذشته صحبت کردیم چون هر چی باشه قرار بود صبحش بره سر کار و نمی تونست تا دیروقت بیدار بمونه. با او از معایب و مزایای فرهنگ ایرانی و بوروکراسی پیچیده در ایران سخن گفتیم. علی تعریف می کرد در شهر قبلی که زندگی می کرده در آپارتمانش 2 تا پیرزن که هر کدام تنهایی در واحدهای جداگانه زندگی می کردند مردند و تا مدت ها کسی از آنها خبری نداشته تا اینکه پلیس به سراغشان آمده. هر کشوری و هر فرهنگی خوبی و بدی رو کنار هم داره.از دید علی زندگی در محله ای که همه را بشناسی و اگر بری بیرون احتمال این که آشنا ببینی بسیار زیاد است بسیار ارزشمند است. البته مطمئنا ایشان جنبه کنکاش و سرک کشیدن در زندگی دیگران رابا همان اخلاق غربی حل می کنهدر آخر من گفتم ما هرچقدر هم بد رانندگی کنیم ولی هیچ وقت از همسایه مان بی خبر نیستیم. (چه سخن گهرباری فرمودم)

عکس های زیر را هم پسرعمو از دانشگاه فنی شان در یکی از شهرهای نروژ برای من فرستاده. عکس های بهاری و درخشان در ساختمان قدیمی دانشگاه بر فراز تپه:













نظرات 28 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ق.ظ

سلام از درست کردن غذاهای ایرانی مثل شوید پلو - گوشت لوبیا و - کله پاچه وفسنجون ... خارجی ها چی می گن؟

سلام
بستگی به ذائقه فردی داره ولی معمولا دوست دارند.ولی انصافا کله پاچه ظاهر جذابی نداره

محمد سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام لیلی خانم
واقعا جالب بود
لیلی خانم یکی از دوستام الان کنارم نشسته میگه به سلامتی دختر ارونیا که حیاشونا با هیچی عوض نمی کنن

سلام
انشالله که همیشه این ارزش رو حفظ کنند

مریم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ

چه خوبه مهمونی دور همی! آخی کلی خاطره ها زنده شده!
عزیزم شقایق، چقد باحیاس!

مهمونی که خیلی خوبه من همیشه دوست دارم
مهمون باشم که دیگه خیلی بیشتر دوست دارم

مریم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ

میگم ما فک کردیم پسرعمو تو نروژ یخ زده! نگو که بهار خیلی خوبی هم دارن اونجا!بله! جای ما خالی! ما که داریم می پزیم کم کم!

نه امیدوار باشین همیشه
آه گرمای آدم پز را یادمان آوردی

سپینود سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ق.ظ http://ushti.blogfa.com

عکسهای پسر عموت قشنگ بود و سخن شما هم بسیار گهر بار ....
لیلی جون من وقتی می‌رفتم برای سزارین روی اون کاور کوتاه که همه جای بدنم ازش معلوم بود چادر پوشیدم و تا دم در اتاق عمل با چادر بودم . حالا ممکنه برای خیلی ها خنده دار باشه ... وای من پوشیدم دیگه ... چون واقعا خجالت می‌کشیدم از بین اون همه آدم اون مسیرو اونجوری برم و همه جام هم معلوم باشه ... مامانم یه چادر گل گلی یاسمنی برام آورده بود ..دقیقا یادمه تو مسیر صدای یه آقایی رو شنیدم که می‌گفت ببینین والا حیا خوب چیزیه برای انسان !

به نظر من خجالت که نداره هیچ باعث افتخار هم هست.
آفرین بر شما خانوم باحیای ایرانی

مریم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ

ااااا یادم رفت بگم! این دانشکده قدیمی منو یاد هاگواتز تو هری پاتر میندازه! حس میکنم الان دیوار ها باز میشه یا پله ها شروع به حرکت می کنه! یا یه روح از سقف شیرجه میزنه پایین!

شاید هم واقعا باشه
این ساختمان های قدیمی بعضی هاشون مال کلیساست.شاید قبری چیزی هم توش باشه

بسامه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ق.ظ

لیلی جون هرچقدر پیشینه مملکتمون عالی باشه ما در اون زندگی نمی کنیم... ما داریم در حال زندگی می کنیم و ملاک زندگی هر فرد حاله نه پیشینه 2500 سال قبل...
می دونی من از چی المان خوشم میاد؟؟ از دقت و سرعت عمل و مسئولیت پذیری که دارن... همین پست قبلی که راجع به اون دختره نوشتی اومد گفت شما کمک نکنین من باید جمع کنم.. اینجا کاگر می گیری عین چی از خودت کار می کشه....
المان پیشینه تاریخی انچنانی نسبت به ایران نداره درست... غذاهای ایرانی نداره درست... منابع طبیعی نداره درست ولی ببین چقدر پیشرفت کرده... اصلا اسم جنس المانی که میاد دهنا بسته میشه....
می دونی ما الان دو روزه گاز نداریم؟ گاز نداریم یعنی اب گرم هم نداریم چرا؟؟؟؟ چون اهالی محترم مجتمع ما نکردن پول گاز رو بدن و الان مجتمع به اداره گاز 40 میلیون بدهکاره... مایی که هر ماه تصویه می کنیم حق ما هم خورده میشه... الان بابا رفته از کجا یه کپسول پیدا کرده اورده نصب کرده به گاز... طفلی شبا خواب نداره.. همش بلند می شه سرکشی می کنه مبادا گاز نشت کنه بریم هوا... عین قدیما دارم اب گرم می کنم واسه شستن... اخه این انصافه؟.. این مسلمونیه؟؟ گاز مصرف کنی و پولش رو ندی؟.. شش ماهه گازها رو تفکیک کردن یه عالمه پول گرفتن هنوز کنتورها رو نصب نکردن... بعد می گن چرا می گی المان خوبه...
ببخشید عصبانی نیستم... حرصی ام... دوست ندارم کشورم اینجوری باشه... دوست دارم بهترین کشور دنیا باشه ولی تا نخوایم نمی شه...

عزیزم می بینی که من هم معایب کشورمون رو قبول دارم و منکرش نیستم.
من هم بوروکراسی اداری پیچیده و رشوه و زیرآب زنی و دروغ و ... رو می دونم و باهاش سر و کار داشتم. ولی این آدم ها که اینجوری رفتار می کنند از همین کشور هستند.
درکت می کنم شما هم دوست داری که کشورت بهترین باشه تا بهش افتخار کنی

باران سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ق.ظ http://www.bibiebaran7.blogfa.com

دقیقا باهات موافقم که هر فرهنگی خوبی ها و بدی های خودشو داره...مطمئنا فرهنگ ما هم ایرادات عمده ای داره...ولی خوبیاشم خیلی زیاده...همین دور هم بودنا و اینکه دائم عادت داریم به هم سر می زنیم و حال همدیگرو جویا می شیم خودش دنیایی می ارزه

میتونیم گاهی مثبت های فرهنگ و کشورمون رو ببینیم

ماریا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام لیلی جان. فکر کنم مهمون داشتن توی مملکت غریب کلی با حال باشه! راستی پسرعموی شما توی کدوم شهر نروژ هستن؟ چه دانشگاهی! به نظرم بیشتر به موزه شبیه هستش. good luck.

سلام
ایرانی های خارج نشین معمولا به همین دورهم نشینی ها خاطراتشون رو زنده می کنند
نمی دونم اسم شهرشون رو چی گفتند. یادم رفته
اگر خودشون از اینجا رد میشن پاسخگو باشند لطفا!

سلام سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ب.ظ

گلهای زندگی روابط عالی انسانیست.انسانها اگر قدرهمو بدونن

میفهمن گمشده اصلیشون انسانهای پاک و باصفاست.

در این جمع های پاک و معنویست که روح خسته انسان از دنیای

مادی جلا و روشنی میگیرد وآماده خدا شناسی واقعی میگردد.

موفق باشید زوج متعالی

ممنون

ساراسارا(جاده زندگی ما از ایران تا.. چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:45 ق.ظ http://jadeyezendegima.blogfa.com/

خدایی من گاهی فکر میکنم کدوم مدلی خوبه به نتیجه ای نمیرسم....شهرای کوچیک که همه اشنان همیشه محل حرف دراوردن و فضولیه که شهرای بزرگ که همو نمیشناسن این مشکلو ندارن

ولی در کل من زندگی با همین سبکی کنونی فرهنگی ایران رو ترجیح میدم...جدای از مشکلات قانونی(رانندگی بد هم مشکل قانونه تا ادما)

فکر کنم مدل ترکیبی ش خوب باشه. جایی که آدم ها از حال هم باخبر باشند و فضول نباشند.
رانندگی بد مقوله بی توجهی آدم ها به قانون است

وحید چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ق.ظ

من کار خاصی نداشتم. داشتم رد میشدم گفتم خدمت اعضای فامیل و دوستان به خصوص پسر عموی عزیز و حاج محمد سلامی کنم و عرض ادبی داشته باشم. خدمت صاحب وبلاگ و همسر محترمه هم ارادت داریم. :)

به به خوش اومدین
از این طرفها
ما بیشتر ارادتمندیم.تشریف داشته باشین یه چایی، شربتی در خدمت باشیم

erica چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ http://determined.blogfa.com/

دقیقا دانشکده فنیشون مثل دانشکده فنی ماست

مهتاب چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ب.ظ

کم کم داریم یاد می گیریم با هم وکنار هم باشیم و در کار هم دخالت نکنیم بعضی از دخالتها هم از روی دلسوزی است.

انسان بایستی حرفها را بشنود وبهترینش را انتخاب کند.


و به صاحبان نظر هم بگوید من رو نظر شما فکر می کنم .این کم کم جامعه خوب را می سازد تجربه.دیگران هم مسیر زندگی ما رو بهتر می کند.به قول استاد مطهری جزو افرادی می شویم که با تجربه و علم به جلو می رویم.

امید است هر چه زودتر همه یاد بگیریم در اموری که به ما مربوط نیست نظر ندیم

مامان چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ب.ظ

عزیزم شادی .امید وارم همیشه خونتون با برکت باشه . واز مهمونهای خوب لیریز .مثل خودتون مومن وبا صفا.

ممنون مامان مهربونم. تازه کم کم داره شبیه خونه خودمون میشه

سمانه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ http://daqqolbab.blogfa.com

سلام عزیزم.

من قراره اگه خدا بخواد برای چند روز توو ماه جولای بیام آلمان (یک کنفرانسی توی رشته م هست)
می تونم ازت بپرسم آیا این ماهی که ما می آییم، به تخفیف ها و ... می رسیم؟
کلا پیشنهاد خریدت برای سوغاتی و این ها چیه؟

ممنون دوستم.

سلام
امیدوارم کنفرانست توی شهر بزرگی باشه که فروشگاه های متنوعی داشته باشه.الان حراجی مثل قدیم ها دیگه نیست و گاهی 10 تا 20% تخفیف روشون می خوره که باز هم به پول ما قیمتش زیاد محسوب میشه. معمولا حراج های لباس های تابستانی از ماه جولای به بعد شروع میشه و برای هر فروشگاهی فرق می کنه.
برای سوغات هم سلیقه ها فرق می کنه. برای یک نفر جنس مارک دار مهمه و برای یکی دیگه وسایل و ابزارهای خانگی و الکتریکی

پگاه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام
وقتی از ایران حرف میزنی ما هم که ایرانیم دلمون براش تنگ میشه و باعث میشه دور و برمون رو مثبت تر ببینیم.

سلام
خدا رو شکر. اگر نوشته های من این تاثیر رو داشته باشه که من از خوشحالی کلاهم رو می ندازم آسمون هفتم

سمانه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:01 ب.ظ http://daqqolbab.blogfa.com

عزیزم خیلی ممنونم از توضیحاتت
شهری که می می خواهیم بیایم توی استان باواریا ست.
این که گفتی جولای به بعد یعنی خود جولای هم حسابه دیگه؟

خواهش می کنم
پس تو ایالت ماست
یعنی می تونه تو جولای هم باشه، حالا آخرش یا وسطش به بعد

بسامه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ب.ظ

وای لیلی بابت اون نظر وحشتناک معذرت...
واقعا اون روز قات زده بودما.. اخه این چه نظریه من دادم
جدی؟ کم سن نشون میدم؟ چقدر مثلا؟؟؟؟ مثلا 14؟ اینا؟
خوب من معمولا شیطونم ولی اینجا از خواب بیدارم کرده بودن هنوز ویندوزم بالا نیومده بود بخوام شیطونی کنم
ای خواهر بزار بیام المان.. دوتایی با هم یه سری المان رو می ترکونیم...

درکت می کنم آدم گاهی از پیشامدی که در اختیار خودش نیست عصبی میشه.
من فکر کردم باید سال اول لیسانس باشی در صورتی که از نوشته هات فهمیده بودم که ارشد هستی
شما بیا اینجا ببینم چه بلایی می خوای سر اینها بیاری

شکیبا جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام . یه سری سوال در مورد زبان :
راستش من قراره تازه یاد گرفتن زبان آلمانی رو شروع کنم ( توی ایرانم ) و حدود 4 سال دیگه میخوام بیام آلمان .
به نظر شما توی 4 سال میشه به این زبان شیرین مسلط شد ؟ من الان 19 سالمه و هنوز مدرک زبان انگلیسیم هم نگرفتم . میشه هم آلمانی و هم انگلیسی رو با هم خوند و نتیجه گرفت ؟! واسه فوق لیسانس باید کدومه رو حتما بلد باشی ؟!
شما مدرک آیلتس گرفتین یا تافل ؟! خیلی تلاش میخواد ؟!
ممنون میشم اگه جوابمو بدین لیلی خانوم .

سلام
من مسافرت بودم.
جواب سوال هاتون رو براتون میل می کنم

[ بدون نام ] جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ

کجایی آبجی؟ چرا نمیای بنویسی؟
شقایقو عشقهههه!
این دانشگاه پسرعمو هم خیلی خوشگل بود!

اومدم
من مسافرت بودم.
بلی بلی فکر کنم اگر جشن فارغ التحصیلی ایشان بریم تشویق خیلی خوش بگذره

فردا جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ب.ظ http://med84.blogfa.com

سلام. خوبی لیلی؟! کم پیدا!
تصمیم گرفتیم واسه سیزده به در سال بعد، بریم نروژ ، دانشکده پسرعمو!

سلام.ممنون. مسافرت بودیم.
بله بله حتما یک جماعت ایرانی اگر تشریف ببرن برای سیزده به در که دیگه خدا به اون طبیعت رحم کنه

آمارین شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:34 ب.ظ http://amarin.blogfa.com

عکسا خیلی قشنگ بودن خصوصا عکس دوم

ممنون.چشماتون قشنگ میبینه!

ن.ر دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:17 ب.ظ

فقط کامنت گذاشتم که بگم منم هستم!

بله بله.ممنون از این حرکت با مفهومتون

خانم و آقای پیشی دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:31 ب.ظ http://pishia.blogfa.com

لایک به شقایق.
عکسای پسرعمو بسیار زیبا بودن... خاندان شما عکاس زیاد داره
جمله گهربارتونم باآب طلا نوشتیم سردر وبلاگمون!

بله بله آدم های خوب همه جا پیدا میشه
فکر می کنم طبیعت زیبا ذوق عکاسی رو در آدم ها زنده می کنه.
اوه بلی ، ممنون از لطف تون

نرجس دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ب.ظ

هی هی هی روزگار. . یه زمانی اولین کامنت مال من بود. . امان از این درسها

ای روزگار چه کردی با این دختر فعال و پرانرژی امیدوارم دوباره روزگار بر وفق مرادتون بشه

مضراب سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:03 ق.ظ

هر وقت میای وبم بدو بدو میام می خونمت.. الانم فک کردم به روز کردی :)) اومدم دیدم جا تره و بچه نیس و آپ نشده.. کی پاسخگوئه هن؟ :))

خب من تازه رسیدم و فرصت نکردم بنویسم. فقط فرصت کردم به دوستان سری بزنم

شکیبا سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ق.ظ

ممنون . ( فکر کنم سری قبل آدرس ایمیل م رو اشتباه وارد کرده بودم .)

خواهش می کنم.
حتما امشب پاسختون رو میدم انشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد