زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

سوالات این روزها




وقتی یک بچه کلاس اولی ، مدرسه رو با مجازی شروع کنه:


-ارمیا می پرسه: الان من مدرسه میرم؟؟

-من:بله ،شما کلاس اولی هستی.

-ارمیا:کلاس دومی ها هم الان مدرسه میرن؟

-من: بله.الان همه بچه ها میرن مدرسه.

-ارمیا: پس اونها الان تو مدرسه ان؟

-من: نه،اونها هم تو خونه مدرسه میرن


-ارمیا: خب اگه ما کلاس اول یاد می گیریم بخونیم و بنویسیم برای چی میریم کلاس دوم  و سوم؟؟

-من:خب تو کلاس های بعدی چیزای بیشتری یاد می گیریم .مثلا داستان می نویسیم.محاسبات ریاضی انجام میدیم!!آزمایش های علوم یاد می گیریم.

-ارمیا:خب تا کلاس چندم وجود داره؟؟؟؟!!


در راستای توضیح فصل ها برای داداش:

من:الان فصل پائیزه.برگ درخت ها می ریزه و میوه ها عوض میشن.بعد فصل زمستون میاد و شاید برف بیاد....

داداش می پرسه پس فصل کرونا کی تموم میشه؟!!


نظرات 7 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 12:12 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

اخیش
طفلی بچه ها
واقعا دلم براشون میسوزه ...
الان باید توی حیاط مدرسه با دوستاشون حسابی بازی کنند... اما بجاش!!!!!.....

خب تنها میشه گفت امیدواریم دوران کوتاهی زندگی به این سبک باشه

رویا سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 12:15 ب.ظ http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

نه گلم من از بچه های وبلاگم
وقتی به دنیا اومد گل پسر ، بعد چند وقت نوشتی و بارداریت رو ننوشته بودی و همه تعجب کرده بودن و این یادم مونده .

چه حافظه خوبی
خودم یادم نیست چی نوشتم

no name! سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 08:49 ب.ظ http://timeisgold.blogfa.com

یادمه کلاس اول بودم، تو صف وایساده بودم و به کلاس پنجمیا نگا می کردم. با خودم می گفتم کی می شه به اون سن و سال برسیم!

واقعا هم از سال اول تا پنجم خیلی طول میکشه.بیشتر از دوره دبیرستان

انه جمعه 25 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:58 ق.ظ

من پیش دبستانی تو همون مدرسه ای رفتم که قرار بود ۵ سال بعدشم اونجا باشم روزاول خیلی بد بود اینقدر دلم تنگ شده بود برا مامانم که زنگ تفریح با دوستم از مدرسه زدیم بیرون برگشتم خونه و مامانم اول شوکه شده بود بعد دعوام کرد بعد برام توضیح داد البته همون زنگ اول یه کلاس پنجمی سرم داد زد که تو سالن نباید باشی زنگ تفریح برو بیرون و من چقدر ترسیده بودم کلا از روز اول خاطره خوبی ندارم

پیش دبستانی بچه ها کوچیکن .به نظرم نباید با بچه مدرسه ای ها باشن
خاطره روز اولت اصلا گل و شیرینی و شکلات نداشت

انه شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 05:58 ق.ظ

نه چون معلم پیش دبستانی نیومده بود ما رو بردن پیش کلاس اولیا ته کلاس نشوندن گفتن شماها برا خودتون نقاشی بکشین من از قیافه کلاس اولیا میترسیدم چون یه دختره کلاس اولی هی برمیگشت شکلک درمیورد ولی وقتی کلاس اول رفتم همون مورسه روز اول برامون جشن گرفتن کلا پیش دبستانیا حساب نمیشدن انگار ولی خب روز اول مدرسه من همون پیش دبستانی بود کلاس اول دیگه همه رو میشناختم

خب پس اولش نخودی مدرسه بودین بعدش دیگه شدین نخود هر آش

دانشجو شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:35 ب.ظ http://mywords97.blogfa.com

هم دردیم... امید که به زودی این کوچولوها هم بتونن برن سر کلاس درس و توی اجتماع باشن و رشد کنن.... سوالهاشون ماشالله خیلی منطقی است.

من امید ندارم امسال بتونن مدرسه رو ببینن.برای سال های آینده امیدوارم دوستای خوب تو مدرسه پیدا کنن.
بچه ها اگه وسط بازی !! فرصت فکر پیدا کنن سوالای عجیبی می پرسن

دانشجو شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:40 ب.ظ http://mywords97.blogfa.com

من دخترم وسط روز ناگهان میاد پیشم و میگه: مامان بیماری تموم شد؟ و باز یک ساعت دیگه میپرسه: بیماری تموم شد؟... کم کم فهمید که به این زودی تموم نمیشه... الان به آموزش های مجازی کمی عادت کرده اما هیچ رابطه عاطفی شکل نگرفته و ...

ما هم منتظر تموم شدن این دوران هستیم ولی خب این طفلکی ها سوادی ندارن تا خودشون بتونن پیگیری کنن به ما متوسل میشن.خب مدرسه براشون از کلاس دوم شروع میشه.کلا نسل متفاوتی میشن. باید منتظر موند و دید که این دهه نودی ها میخوان چه آپولویی هوا کنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد