زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

مهمان با خودش برکت می آورد

باور کنید این مهمان های عزیزمان با خودشون شادی و برکت رو آوردن. همین که عصرها دور هم می نشینیم و حرف می زنیم و شب ها تا آخر شب مشغولیم شادی در روح !! خونه مون جریان پیدا می کنه.

چند روز قبل که رفته بودیم از بازار میوه مرکز شهر یک بسته توت فرنگی بخریم خانوم فروشنده بهمون گفت مقداری گوجه از دیروز مونده و چون نرم شده قابل فروش نیست می خواین با خودتون ببرین؟ آلمان ها عادت دارند میوه ها را سفت و کال مصرف می کنند و اگر کمی نرم باشد دیگه کسی نگاهش هم نمی کند. یعنی گوجه و موز و کیوی و هلو ... باید کاملا سفت باشد تا خریده بشود. در صورتی که ما میوه سفت دوست نداریم. حالا این گوجه هایی که خانومه می گفت کاملا سالم و سفت بود و ایشون برای آینده پیش بینی می نمود. خلاصه با دو تا پاکت گوجه به خانه برگشتیم.

فرداش در گردش دوباره به بازار میوه رسیدیم. این بازار،فروشنده هاش بیشتر کشاورزان محلی هستند که محصولات خودشون از جمله میوه و سبزی و عسل و تخم مرغ و ... رو میارن. البته چون به صورت شخصی هستند قیمت هاشون از فروشگاه ها بسیار بیشتر هست و ما معمولا از آنها خرید نمی کنیم. یکی از این دکه ها مال ترک هاست و گاهی یک خانوم محجبه با دخترش میان و می فروشند. این خانوم محجبه رو در افطاری های مسجد دیده بودیم. اون که ما رو از دور دید هی اشاره کرد که بیاین اینجا. من و خانم های مهمانمان با حجاب های رنگی صورتی و زرشکی و نارنجی(از جعبه مدادرنگی بیرون افتاده بودیم!!) برای ایشان جالب بودیم! با ذوق به ما گفت که شما از چه کشوری هستید و آیا در کشور خودتان هم همین طوری لباس می پوشید؟ خلاصه بعد از صحبت و آشنایی اصرار کرد که من به شما میوه کادو بدهم. با توجه به قیمت های که مثلا انجیر درشت دونه ای 50 سنت(نیم یورو) بود ما قبول نکردیم. ایشون کوتاه نیومدن و دو تا پاکت برداشت و یکی پر از میوه و دیگری پر از سبزی به زور به ما داد. هر چی گفتیم بابا ما خونه میوه داریم و نمی خواهیم و اصلا می خواهیم حساب کنیم قبول نکرد و گفت این دفعه مهمان من و دفعه بعد حساب کنید ما در این مدت که در این شهر بودیم تا حالا کسی بهمون میوه مجانی تعارف نکرده بود ولی مهمانانمان گویا بسیار خوش قدم هستند!

بابای من همیشه می گویند که مهمان که به خانه می آید روزی اش پیشتر به خانه آمده است. برای همین در خانه مان در ایران همیشه به روی مهمان های مختلف باز است. خلاصه که این مهمان های ما با خودشون برکت و روزی آورده اند.

عکس ها از اینترنت است، من فرصت نکردم عکس بگیرم.

بازار میوه



فروشنده ترک در بازار میوه

بازار میوه

بازدید کلیسا

امروز که با مهمانانمان برای بازدید از داخل کلیسایی رفته بودیم و داشتیم از فضای پر مجسمه و نقش و نگار داخل کلیسا عکس می گرفتیم یک خانوم مسن با موهای یک دست سفیدش اومد جلو و گفت من کاتولیک هستم، در گذشته بین کاتولیک ها و پروتستان ها از نظر مذهبی اختلافات عقاید زیادی وجود داشت و رابطه خوبی با هم نداشتیم ولی حالا ما با مسلمانان هم رابطه خوبی داریم.(حالا نمی دونم داشت تعریف خودشون رو می کرد یا به ما اعلام می کرد که خوشحال باشید که توی کلیسا راهتون دادن!) بعد سوال کرد این شهر مسجد هم دارد. من هم گفتم بله و آدرس مسجد رو بهش دادم. پرسید من را راه می دن؟ چه روزی برم؟ خب البته اوج اجتماعات مسجد در ماه رمضان هست ولی من بهش گفتم شما روز جمعه برو و توی مسجد هم مشکلی نیست و شما رو راه می دن!
در میدان شهر هم که نشسته بودیم در بین جمعیت توریست و شلوغی آدم هایی که توی رستوران های بیرون نشین اطراف نشسته بودند دو تا جووان تی شرت پوش بین جمعیت راه می رفتند و با جوان ها و نوجوان ها درباره معایب الکل صحبت می کردند و از توی موبایلشان فیلم هایی در این باره نشان می دادند، البته سراغ ما نیومدند که ببینیم دقیقا چی می گن(از قیافه مون معلوم بود که ما چقدر الکل مصرف می کنیم!)
در میدان شهر هم چهار تا جووان با حس و صدایی رسا سرودهایی از کتاب مقدس می خواندند که مورد توجه اکثر عابران قرار گرفت. لحن شون برای ما هم که چیزی نمی فهمیدیم بامزه بود!
این دو تا اتفاق بامزه ای بود که در گردش امروزمون شاهدش بودیم
این هم عکس های گردش در شهرمان. البته این شهر در نزدیکی شهر ما قرار دارد و در زمان جنگ 80% آن تخریب شده بوده و بعد از جنگ بازسازی شده، در واقع میشه گفت شهر نوسازی است.

قلعه قدیمی


قلعه قدیمی


نمای شهر از بالای قلعه


عکس کلیسای تخریب شده در زمان جنگ