زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

خاطرات سفر دیگران

چندی قبل شقایق و همسرش مهمان ما بودند.آنها به تازگی از سفر چند روزه با ماشین به چند کشور اطراف برگشته بودند و چون خانه شان مناسب دیدنایی نبود، آنها به خانه ما آمدند تا ببینیمشون. البته شقایق مثل همیشه دست خالی نیامده بود و برای شام هر کدوم یک نوع غذا درست کرده بودیم و جایتان خالی در کنار شنیدن خاطرات سفرشان غذا را هم میل کردیم. آنها با ماشین چند کشور اطراف آلمان را رفته بودند و شب ها را در فضای کمپینگ کشورهای مختلف گذرانده بودند. برخلاف آلمان که تردد در بزرگراه های آن بدون هزینه و بدون محدودیت سرعت است کشورهای دیگر هر کدام مبالغ گاها گزاف را از آنها گرفته بودند. حتی از کشور سوئیس که از قسمت کوچکی از آن عبور کرده بودند هم حدود 40 یا 50 یورو عوارضی داده بودند. چون 17 کشور اروپایی با یکدیگر مرز شینگن دارند برای عبور از مرزها مشکل و بازرسی نداشتند فقط همان عوارضی ها را وقت و بی وقت پرداخت کرده بودند. می گفتند برخلاف شهر ما که هوا سرد و بارانی است کشورهای فرانسه و ایتالیا آفتابی و بهاری بوده. کلی غصه خوردیم که چرا کوه های آلپ در جنوب آلمان مانع رسیدن هوای گرم اقیانوسی به کشور می شود، در صورتی که فرانسه هنوز دارد از هوای نیمه گرم لذت می برد. از سواحل شنی و تمیز جنوب فرانسه سخن گفتند که هر شب با دستگاه بولدوزر یا شاید هم تانک ردپاها را از ساحل پاک می کنند که صبح ساحل تمیز و دست نخورده باشد. می گفتند در کمپی در فرانسه که اقامت داشتند کباب کردن ممنوع بوده و آنها در گوشه ای از کمپ مشغول کباب کردن بودند که یک پسر آلمانی سر می رسه و بهشون میگه بوی دود می اومد فکر کردم آتش سوزی شده!! (بهونه تابلویی نه؟؟)و شقایق معترض به این رفتار قانونمند (البته شقایق گفت فضول!!)آلمان ها که در هیچ کشوری از این اخلاقشان دست برنمی دارند در صورتی که آدم های فرانسوی در چند قدمی آنها نشسته و کاری به کارشان نداشتند!
از کشور ایتالیا و خیابان ها و اتوبان های نسبتا خراب آن می گفتند و البته شهر زیبای میلان. همان طور که می دانید دولت ایتالیا ورشکسته شده و داره با کمک وام های اتحادیه اروپا خودش رو بازسازی می کنه. البته این وام ها بدون شرط و شروط هم نیست و دولت ایتالیا مجبوره که به قوانین و شروط اتحادیه اروپا و در راس اون آلمان تن بده. قوانینی مثل مالیات های بیشتر و یا کم کردن کارمندان دولت. حالا دیگه خودتون تصور کنید که مردم ایتالیا چه حسی نسبت به آلمانی ها دارند. از دلایل ورشکستگی ایتالیا به عدم اعتماد مردمش به حکومتشون میشه نام برد. چون مردم حکومت رو از خودشون نمی دونن در دادن مالیات و یا هزینه های دیگه ابا دارند و  کشورهای دیگه هم ذخایر زیرزمینی مثل نفت و معدن ندارند که با فروشش بتونند جبران کسری بودجه رو بکنند، به همین علت به صنعت  و توریست و مهم تر از همه مالیات مردم وابسته اند.مثلا در بررسی هایی که از کشور ایتالیا کردند فهمیدند کلی آدم هستند که مرده اند ولی وابستگان آنها هنوز دارند از حقوق بازنشستگی شون استفاده می کنند!!
در رستورانی که در ایتالیا غذا خورده بودند گارسون صورت حساب شان را روی یک تکه کاغذ بی اسم و رسم تحویل داده. همان طور که می دانید در اروپا شما حتی اگر یک دانه کبریت هم از فروشگاه می خرید صندوقدار باید به شما فاکتور بدهد یعنی هر خریدی ولو اندک باید در سیستم شان ثبت شود تا همون 19% مالیاتی که هر فروشگاه بابت هر فروش به دولت می پردازد مشخص باشد. حالا در ایتالیا برای فرار از مالیات دادن فاکتورها را در سیستم ثبت نمی کنند و دستی با مشتری حساب می کنند البته در کشورهای دیگر هم این نوع فرار از مالیات وجود دارد. مثلا در همین آلمان هم شما از فروشگاه های دوست و آشنا و هموطن خرید بکنید ممکن است با شما این طوری معامله کنند.
خلاصه از خاطرات سفرشان به خوردن ناهار در کشور 36 هزار نفری !! لیختن اشتاین اشاره کردند. دو کشور پادشاهی موناکو و لیختن اشتاین جزء کشورهای کوچک و کم جمعیت اتحادیه اروپا هستند که ثروتمندان اروپا برای فرار از مالیات به این کشورها رو می آوردند. مثلا شرکت هایشان را در این کشورها ثبت می کنند تا مالیات کمتری بپردازند. چندی پیش در اخبار از ازدواج شاهزاده(فکر کنم فرمانورا) موناکو و همسرش سخن می گفتند. در ویکی پدیا برای کشور 32هزار نفری با مساحت 2 کیلومتر مربع موناکو نوشته که به خاطر قوانین مالیاتی آزاد و آب و هوای معتدل به بهشت ثروتمندان و گردشگران تبدیل شده است. موناکو بعد از واتیکان کوچکترین کشور دنیاست. حتما شما هم مثل من با خواندن اسم موناکو یاد سریال قهوه تلخ افتادید
اطلاعات بیشتر درباره این دو کشور کوچک اروپایی رو می توانید از ویکی پدیا بخوانید.


نمایی از کشور لیختن اشتاین

کشور لیختن اشتاین بین آلمان و اتریس و سوئیس است

ساحل کشور موناکو

پادشاه موناکو و همسرش

کشور ساحلی موناکو

موناکو

دیدار با صاحب خانه

چند روز پیش که با آقای همسر بیرون رفته بودیم هنوز چند قدم از خانه دور نشده بودیم که یک خانوم و آقای مسن را دیدیم. خانومه به ما که رسید سلام کرد. من گذاشتم به حساب این که پیرها عادت دارند به آدم هایی که نگاهشان با هم تلاقی دارد سلام می کنند. هنوز یک قدم نرفته بودیم که آقای همسر گفت این خانومه رو شناختی؟ من گفتم نه! اون هم گفت فکر کنم خانوم صاحب خانه بود!! چهار قدم دور نشده بودیم که برگشتیم و هم زمان اون خانوم  و آقا هم برگشتند و ما را نگاه کردند. مثل این که آنها هم تازه ما را به جا آورده بودند. خلاصه هر دو طرف ماجرا برگشتیم و با هم چاق سلامتی کردیم. خدای نکرده صاحب خانه بود و باید تحویلش می گرفتیم. من این خانوم را دو بار ملاقات کرده بودم. یک بار همان موقع که برای دیدن خانه آمده بودیم(صاحب خانه ها اینجا معمولا اصرار دارند که باید شخصا مستاجر را ببینند و بپسندند) دیده بودمش و یک بار هم موقع تحویل کلید. اون موقع به نظرم خیلی مسن آمد. اون روز کت و شلوار و کلاه پردار سبز پوشیده بود و موهایش یک دست سفید بود. اون موقع 85 سالش بود و بسیار سر حال و قبراق با امید به زندگی بسیار زیاد(چون برای موقعی که ما خانه را تحویل بدیم نقشه داشت). حالا که دیدیمش موهایش را جوگندمی کرده بود و خب ست لباس هایش فرق کرده بود. خب من فکر نمی کردم آدم حدود 85 ساله موهایش از سفید به جوگندمی تغییر کند!! برای همین ایشان را نشناختم. ایشان بسیار ما را تحویل گرفت و چند بار پرسید که آیا از خانه راضی هستید؟ ما هم بسیار محترمانه گفتیم بله بله بسیار خوبه!! همسایه هامون هم خوب هستند!!! ایشان هم گفت حالا که شما راضی هستید من هم راضی هستم. من بسیار خوشحالم. خلاصه نقش مودبانه خویش را در برخورد با صاحب خانه ایفا نمودیم. قبلا هم ذکر کردم که اجاره بها قانونا هر سال افزایش می یابد ولی بسیاری صاحب خانه ها اگر از مستاجر راضی باشند اصراری برای افزایش اجاره بها ندارند. مقلا خانه سمیرا که بیش از ده سال است در آن ساکن هستند همان اجاره بهای نخستین را دارد. ما هم تا حالا دردسری برای ایشان نداشتیم. فقط پارسال که آبگرمکن خراب شد بهش تلفن زدیم تا آمد و به شخصه دید که آبگرمکن خراب است و هزینه تعویض آن را داد. البته ما هم بچه های خوبی بودیم و اعتراضی نکردیم که تو یک ماهه مسافرت هستی و جواب تلفن نمی دی و ما بدون آبگرمکن زندگی را به سر می کنیم. البته خودمون ها ما فکر می کردیم بر اثر کهولت سن مرده!! و داشتیم پرس و جو می کردیم که ورثه می توانند ما را از خانه بیرون بیندازند یا نه نمی دانستیم که ایشان هر سال جوان تر می شود و احتمالا برای 20 سال آینده هم برنامه دارد. چون وقتی با ما قرارداد می بست گفت خانه فعلی ام که سر کوچه ماست آسانسور ندارد و من طبقه پنجم ساکن هستم و تا چند سال دیگر احتمالا رفت و آمد از پله ها برایم سخت خواهد بود و می خواهم خودم در اینجا ساکن شوم!!! تازه قصد نوسازی خانه را هم دارد!
البته این محبت ایشان را باید موقع پس دادن خانه جویا شد. این طور که ما برخوردشان را مستاجر قبلی دیدیم حسابی دختر بیچاره رو اذیت کرده بود. البته این که باید خونه از تمیزی برق بزنه و سالم باشه که تحویل بدی سرجاش، مسئله رنگ کردن هم هست که اون دیگه خیلی خرج برمیداره!! ما که امیدی به گرفتن پول پیش خانه(که دو برابر اجاره بهای ماهانه است) از ایشان نداریم. از همون اول که برخوردش رو با مستاجر قبلی دیدیم قیدش رو زدیم!!
اینجا یافتن خانه برای خارجی ها سخت است چون ایالت ما کمی تا قسمتی متعصب و ضد خارجی هستند. البته این خارجی شامل آلمانی هایی که از ایالت های دیگر آلمان هم آمده باشند می شود!! و البته خارجی مسلمان جای خود را دارد. این خانه را هم با توصیه نامه ی استاد راهنمای آقای همسر به ما دادند!

این هم عکس تزئینات فروشگاه های مختلف شهر:


فروشگاه لباس


فروشگاه لباس


فروشگاه لباس- تزئینات اتاق خواب در پس زمینه است


فروشگاه لباس- تزئینات اتاق خواب کودک در پس زمینه-چادر سرخ پوستی اتاق کودک


مغازه عینک فروشی- حالا بوم رنگ و پالت رنگ نقشش چیه من نمی دونم!!

مهمانی از عراق

جایتان خالی دو روز است که هوا آفتابی شده و ما با دیدن اشعه های خورشید به تراس دویده و دستان خود را بسان کودکان مشتاق تنبیه به سمت خورشید دراز می کنیم تا با خط کش گرمش ما را نوازش دهد. البته تا حد امکان هم از حمام آفتاب بهره مند می شویم. جایتان خالی شنبه مهمان داشتیم. یک آقای کرد عراقی که در مسجد باهاش آشنا شده بودیم و قبلا از او گفته بودم. عدنان سر موقع آمد با یک ظرف شیرینی. گفت شیرینی را از مغازه ترک ها خریده و به صاحب مغازه گفته به خانه ایرانی ها میروم و در ایران رسم است که به خانه دوست جدید می روند برای یکدیگر شیرینی می برند. آقا عدنان مادرش ایرانی و پدرش عراقی است. البته ایشان تاکید می کرد من کرد عراق هستم. بعد از سقوط صدام ،کردستان عراق خودمختار شده و برای خودشون رئیس جمهور و تشکیلات جداگانه دارند. خلاصه ایشان تلاش بسیار می کرد که فارسی سخن بگوید و بعد وقتی کلمه فارسی اش را نمی دانست می زد روی کانال عربی و اگر ما معنی اش را نمی فهمیدیم می زد روی کانال آلمانی!! ایشان از خاطرات نوجوانی اش و حمله صدام حسین به کردهای عراق تعریف کرد که به ایران پناهنده شده بودند و خاطره خوبی از مهمان نوازی ایرانی ها داشت. عدنان از اخبار سیاسی روز مطلع هست و گاهی که ما را می بیند نظر ما را هم می پرسد که مثلا رئیس جمهور جدیدتان مبارک! و یا از اردوگاه اشرف چه خبر؟ بعد از اخباری مبنی بر کاربرد سلاح شیمیایی در سوریه می گفت که موقع بمباران حلبچه (در کردستان عراق) توسط صدام تنها کسانی که از این واقع فیلم تهیه کردند و به آن اعتراض کردند ایرانی ها بودند. البته می گفت که دوستانی از مسلمانان شمال آفریقا دارد که طرفدار صدام هستند چون او در مقابل یک حکومت شیعی (یعنی ایران) جنگیده است!!
می گفت که ما با ایرانی ها فرهنگ مشترک داریم. مثلا سر کلاس زبان من از فرهنگ بومی و سنتی عراق جشن نوروز را نام بردم. هر چند که یک پسر ایرانی سر کلاس اعتراض کرد و گفت نوروز مال ماست.
چند تا داستان تعریف کرد که در دوران زندگی و پناهندگی در ایران مثلا هم وطنش به او کمک نکرده ولی یک شیعه ایرانی به آنها کمک کرده. البته او تاکید می کرد که عشیره مادری اش(اقوام مادری) در طرف های غرب ایران ساکن هستند. در 14 سالی که در آلمان بوده فقط دو بار به دیدار خانواده اش در سلمانیه عراق رفته و تعریف می کرد که چقدر الان اوضاع فرق کرده و آدم ها پول دوست شدند. همه دنبال نو کردن ماشین و طبقه رو طبقه ساختن خانه هایشان هستند و دیگر کسی به فامیل و صله رحم توجه نمی کند.
خلاصه حرف های بسیاری گفته شد. عدنان می گفت دلبسته دخترعمویش هست و عمویش با ازدواج آنها موافقت نمی کند. و بعد از این همه سال هم او و هم دخترعمویش ازدواج نکرده اند. به او گفتیم نظر خود دخترعمویت چیست می گفت من خجالت می کشم با او رو در رو حرف بزنم. البته گفت که برای ازدواج اقدام کرده ولی هنوز موفق نشده.
چند روز قبل که او را در خیابان دیده بودیم موقع خداحافظی او گفت "یاالله" و آقای همسر طبق عادتش گفت "یا علی" و این کلمه یا علی برای او لاینحل باقی مانده بود. تا این که همان روز مهمانی این مسئله را مطرح کرد.آقای همسر بهش گفت علی از صفات خداوند است و به معنی بلندمرتبه.عدنان گفت منظورت "اعلی" است؟ ما هم گفتیم هم معنی است. آقای همسر برایش دعای جوشن کبیر رو که درشب های قدر خوانده می شود و از صفات خداوند به علی اشاره می کند را مثال زد ولی گویا ایشان این دعا را نمی شناخت. خلاصه دعا را به او نشان دادیم و او چند سطر آن را خواند و گفت چه دعای خوبی است حتما شما بخوانید. ما بهش گفتیم دعای جوشن کبیر خدا را با صفاتش و اسامی اش معرفی می کند. او گفت ما از دعاهای قرآنی استفاده می کنیم . چون می ترسیم بقیه دعاها و متون بدعت باشد. در نظر داشته باشید که منابع اهل سنت د دعا و حدیث از صحابه است که همه اش صحیح و مستند نیست و در برخی دیدگاه ها شیعه را به عنوان یک بدعت در دین اسلام به ایشان معرفی کرده اند. خلاصه ایشان گفت که نیت مهم است و هدف شما از "یا علی" خدا بوده است.
ضمنا عدنان از قرآن و نماز خواندن مسجد ترک ها شکایت می کرد و می گفت آیات قرآن را به طور صحیح تلفظ نمی کنند. مثلا "الحاویه" با "الهاویه" فرق عمده ای دارد.
کمی از خانواده اش و وضعیت مالی قدیم و فعلی شان گفت. می گفت الان مردم نسبت به گذشته مرفه تر شدند و من بچه بودم چقدر خانه مان مخروبه بود اما حالا چه خونه خوبی ساخته اند. البته او گفت که برای خانواده اش کمک مالی هم می فرستاده. می گفت هفته ای یکی دو بار با مادرم تلفنی صحبت می کنم و همیشه مرا دعا می کند و می گوید انشالله موهای پایت سفید شود!!(منظورش این است که اینقدر عمر کنی و پیر شوی که حتی موهای پا که دیرتر از همه سفید می شود سفید شوند!!) ولی می گفت من همیشه به مادرم می گویم که برایم دعا کن عاقبت به خیر شوم.
 یک سری حرف های دیگر هم گفته شد که چون بار سیاسی و مذهبی دارد بازگو نمی کنم. در کامنت هایتان توجه داشته باشید که ممکن است از همه فرقه های اسلامی این وبلاگ را مطالعه کنند.
این متن را دیشب همان طور که به سخنرانی  مستقیم رئیس جمهور در سازمان ملل (از سایت خود سازمان ملل) گوش می دادم و با داداش جان تحلیل می کردیم تایپ کردم


یک ماشین مدل قدیمی در شهر


 یک مغازه فروش صنایع دستی شرق آسیا

مجسمه های شرقی

جلوی ورودی کتابخانه وقتی باران می بارد چترها ردیف می شوند


همه چترهایشان را در بدو ورود روی زمین می گذارند تا خشک شود