زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

جلسه بین مذاهب

پنج شنبه ایمیلی از خانوم الکساندرا یکی از کارمندان واحد دانشجویان خارجی دانشگاه برامون رسید که نوشته بود امشب برنامه بین مذاهب( Multireligiöse Feier) برای دانشجویان جدید در ساختمان شماره 7 دانشگاه(دانشگاه 7) برگزار میشه. آخه این وقت خبر دادن هست؟ آقای همسر که کلی کار داشت و قرار شد وسط های برنامه بیاید. من هم تا شال و کلاه کنم و برم کمی از برنامه گذشته بود.ترتیب اجرای تک تک برنامه ها را از قبل ایمیل کرده بودند و آدم می فهمید که کجای مراسم رسیده!  موضوع برنامه aufbruch  یا خروج و مهاجرت بود. طبق برنامه هر دینی قسمتی از کتاب آسمانی اش که مربوط به این مبحث بود را می خوند و تفسیر و یا ترجمه می کرد. بین این سخنرانی های کوتاه هم موزیک زنده داشتند. وقتی من رسیدم صدای خوش صوت قرآن در سالن پیچیده بود. امام جماعت مسجد ترک ها با لباس مخصوص روحانیون ترک با نوای خوش آیاتی از قرآن که درباره مهاجرت و جهاد در راه خدا بود را می خوند و در انتها هم سوره حمد را خواند. دانیلا که قبلا ازش گفته ام هم به عنوان مترجم آیاتی را که ایشان خواند ترجمه کرد. دانیلا یک دختر آلمانی مسلمان است که محجبه هم هست و دقیقا نمی دونم چی می خونه توی دانشگاه!! فقط اینو می دونم که پدرش کشیش و از خانواده ای کاتولیک و بسیار مذهبی است.


پیش نماز مسجد ترکها در حال خواندن قرآن به همراه دانیلا
در برگه ای که در سالن پخش کرده بودند قسمت هایی از کتاب آسمانی که توسط افراد خوانده می شد و معنی شان را نوشته بودند.یعنی اصل و ترجمه عباراتی از قرآن و تورات و انجیل که خوانده شد رو توی کاغذ نوشته بودند. بعد از قرآن خواندن یکی از پسرهای ایرانی دانشگاه قطعه کوتاهی به زبان فارسی را با همراهی تنبورش خواند که بسیار دلنشین بود. بعدش هم دو تا خانوم مسیحی قطعاتی از انجیل را با آواز و سازهای خودشان خواندند و ترجمه اش هم که توی برگه بود.


دو خانوم مسیحی در حال اجرای قطعه ای مذهبی
 و بعد دو آقای کشیش سخنرانی شان را راجع به این مبحث با یک حالت مکالمه ای جالب ارائه کردند. اولش هم این طوری شروع کردند که  آیا بر حسب رویا میشه تصمیم گرفت؟ و عمل کرد؟ و ... بعد هم یک دختر ترک به نام طوبی Tubaبا یک ساز ترکی شبیه عود یک آهنگ زیبا خوند.


طوبی در حال اجرای برنامه اش
 قسمت بعدی هم دو تا خانوم که شال سفید گلدوزی شده ای بر دوش داشتند قسمت هایی از تورات رو به زبان عبری با آهنگ خواندند و بعد هم آقایی درباره این مطلب در دین یهود صحبت کرد.

دو خانوم یهودی در حال اجرای قطعاتی از تورات به زبان عبری

راستی یکی از اساتید گروه اسلام شناسی دانشگاه هم که پرفسوری مصری است درباره هجرت پیامبر از مکه که زادگاهش بوده به مدینه در دین اسلام سخن گفت. در آخر هم دو تا آقای کشیش نام اساتید و دانشجویانی که در سال گذشته فوت کرده اند را خواندند و برای هر کدام شمعی روشن کردند و بعد هم بقیه به احترام درگذشتگان یک دقیقه سکوت کردند. من به خانوم ترک پشت سری ام گفتم اگر می گفت فاتحه بخونید مفیدتر بود! یک دختر پاکستانی به نام صبا هم کنار من نشسته بود که موقع خواندن قرآن کلاهش را سر کرد. در آخر هم یکی از افراد که من فکر می کنم یهودی بود پشت تربیون قرار گرفت و گفت برنامه بیشتر هدفش آشنا کردن دانشجویان ورودی جدید با انجمن مذاهب دانشگاه بوده که متاسفانه استقبال کمی از این برنامه شده و در آخر هم گفت افرادی که توی سالن هستند با همسایگان(منظور کناردستی هاشون) به زبان مذهبی شان سلام کنند و دست بدهند. من و صبا هم با هم دست دادیم!! بعد یک آقایی از ردیف کناری آمد و خواست با من دست بدهد(فکر کنم گفت شلام-سلام به زبان عبری) و من سلامش را پاسخ دادم و عذرخواهی کردم و گفتم دست نمی دهم. اون تعجب کرد و گفت اصلا دست نمی دین؟ پس موقع سلام چی کار می کنین؟ گفتم مسلمانان مردها با مردها و زنها با زن ها دست می دهند.

قسمت بعد هم پذیرایی بود که غذاهای شرقی را از رستوران ترک ها سفارش داده بودند. فکر می کردند استقبال زیادی می شود و غذاها خیلی زیاد بود. همه مشغول حرف زدن و میل کردن شدند. یک خانوم فکر کنم مسیحی آمد سمت ما و برگه را ترجمه قرآن بود نشانمان داد و گفت اینجا نوشته که زن و مرد با هم برابرند. اشاره اش به ترجمه آیه 195 سوره آل عمران بود:



فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاَ أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخْرِجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُواْ وَقُتِلُواْ لأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ثَوَابًا مِّن عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ


پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت کرد [و فرمود که] من عمل هیچ صاحب عملى از شما را از مرد یا زن که همه از یکدیگرید تباه نمى‏کنم پس کسانى که هجرت کرده و از خانه‏ هاى خود رانده شده و در راه من آزار دیده و جنگیده و کشته شده ‏اند بدیهایشان را از آنان مى ‏زدایم و آنان را در باغهایى که از زیر [درختان] آن نهرها روان است درمى ‏آورم [این] پاداشى است از جانب خدا و پاداش نیکو نزد خداست


در ترجمه این آیه نوشته بود که زن و مرد با یکدیگر برابرند. این خانوم با تعجب پرسید در قرآن همچین سخنی آمده؟ ما هم گفتیم خب بله. اون گفت پس چرا مسلمانان مردهایشان جلو راه می روند و زن ها مجبورند پشت سر مردها راه بروند؟ یا چرا در عربستان زنان حق رانندگی ندارند؟

آقای همسر بهشون گفت اینها سنت های غلط کشورهای مختلف هست و اسلام اینها رو نگفته.( در اینجا تاثیر رسانه و انتخاب موضوعات و مواردی از کشورهای دیگه که می تونه تاثیر منفی روی ذهن مخاطب بذاره معلوم میشه. این کارکرد رسانه ها در نشان دادن نقاظ ضعف کشورهای دیگه و ادیان دیگه در همه جای دنیا صادقه!!)

این خانوم اصرار داشت که مذاهب باید با هم حرف بزنند تا با هم آشنا بشن و هی به ما می گفت برین با بقیه حرف بزنید.


میز پذیرایی


سینی غذای ترکی

این دو نمونه هم فایل صوتی انجیل خوانی و تورات خوانی

ترجمه قسمت هایی از تورات که خوانده شد:

ای ابراهیم(آبراهام یا آفرام) با خانواده ات از این سرزمینی که در آن زندگی می کنید دور شوید و به مکان جدیدی که میگویم نقل مکان کنید من می خوام به زندگی شما برکت دهم و نام تو را در جهان جاودانه کنم.... ابراهیم و همسرش سارا و برادرزاده اش لوط به سرزمین کنعان کوچ کردند.


יום אחד יאמר ה 'אל אברם, "לך מכאן, בו גר המשפחה שלך, וללכת לארץ רחוקה. אני אראה לך שבו אתה צריך ללכת. כי אני רוצה לברך אותך ולהפוך את שמך ידוע בכל מקום ".


 در انجیل از قول مارکوس Markus هم مطالبی درباره هجرت حضرت عیسی(ع) نقل شده از جمله: بعد از غسل تعمید حضرت عیسی(Jesus) در رود اردن پیامی از جانب آسمان به او می رسد که تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم و عیسی تا چهل روز در صحرا بودند و فرشتگان او را خدمت می کردند و شیطان از وسوسه او دور بود و بعد عیسی به ناصریه آمدند و موعظه مردم پرداختند....

البته ترجمه های من خیلی دقیق نیست و متون هم طولانی تر از این حرف ها بود. لطفا سوال تخصصی مذهبی هم از من نکنید که من بلد نیستم!!


مراسم جسم مسیح

خب اول از همه سلامتی خودمان را اعلام بدارم. به لطف خدا ما سالم و از هوای نیمه گرم بهره مند می باشیم. در تلویزیون آلمان نشون میده که بعضی شهرهای کوچک سیل آمده. در شهر ما خوشبختانه همه جا امن و امان است. من در اخبار کودکان گزارش سیل را دیدم، یک خانه ای بود که در آب فرورفته بود و دو بچه لبه پنجره طبقه دوم نشسته بودند و با گزارشگری که با قایق روی سطح آب در خیابان ها تردد می کرد صحبت می کردند. من اثری از نگرانی و دلهره در چهره بچه های مصاحبه شونده ندیدم، شاید چون گزارش مخصوص بچه ها بود فضا تلطیف شده بود. البته عکس هایش را که در اینترنت جستجو کردم گویا اوضاع در بعضی مناطق بحرانی بوده و حسابی شهرها زیر آب رفته بوده. در شهر خودمان در یکی از فروشگاه های بزرگ ،صندوقی برای کمک به مناطق سیل زده دیدم(البته از میزان کمک افراد اطلاعی ندارم چون محتویات صندوق مشخص نبود.)
ادامه گزارش:
در پایان صحبت اسقف اعظم همه با هم سرودی را خواندند و تمام کشیشان روی سن به صف از روی سن پائین آمده و به کلیسای جامع رفتند، البته مردم همان طور دعا می خواندند و کسی کشیشان را همراهی نکرد.


یک طاق نصرت طلایی جلوی سن نگه داشته اند

مشعل داران!!

طاق نصرت

همراهان کنار سن

مقامات لشکری و شهری حاضر در مراسم که جلوی در کلیسای جامع ایستاده اند. من شهردار رو پیدا کردم.


یکی از شمایل های اصلی-مریم و بدن مسیح
در پایان مراسم به سرعت کارگران مشغول جمع آوری سن و چادر و صندلی ها شدند و مردم هم ایستاده یا عکس می گرفتند و یا با هم خوش و بش می کردند.
من مشغول عکاسی و تهیه گزارش!! بودم که ناگهان دستی به شانه ام خورد فکر کردم آقای همسر است که جلسه اش در دانشگاه تمام شده و خود را به مراسم رسانده ولی اشتباه فکر می کردم. خانوم میانسال و خوش خنده ای بود که به من خیرمقدم گفت و بعد گفت به نظرت اینها(اشاره به شمایل ها) زیبا نیستند؟ من کمی جا خوردم، منتظر چنین پرسشی  نبودم. گفتم چرا گل های زیبایی دارد!! بعد توضیح داد که دو تا شمایل اصلی مال دو کلیسای قدیمی شهر هسند. یکی مریم و مسیح نوزاد و دیگری مریم و جسم مسیح. و گفت چه خوب که امروز هوا آفتابی بود و توانستند شمایل ها را از کلیسا خارج کنند و در شهر حرکت بدهند(روزهای قبل از این مراسم و روز بعد بارانی بود!) بعد از من پرسید شما هم چنین مراسمی در اسلام دارید. خدایا آدم می ماند چه جوابی بدهد. آخه در یک کلمه که نمیشه جواب داد. گفتم ما هم مراسمی این چنینی داریم ولی ما تصاویر و شمایل حمل نمی کنیم. خود خانومه گفت که می بینی مریم مقدس در تمام شمایل ها حجاب دارد. من هم لبخندی زدم و گفتم مثل من خلاصه مکالمه ما به اتمام رسید و من به کار عکاسی ام ادامه دادم.

دختران در لباس یکسان پرچم کلیسای خود را حمل می کنند

شمع ها و علم های کلیساهای مختلف

مردانی با تاج گل(احتمالا به نشان تاج خار حضرت مسیح) که با علم شان عکس یادگاری می گیرند

مراسم حمل صلیب به جایگاهش در کلیسا
در حین عکاسی یک خانوم دیگر آمد جلو و با من سلام و علیک کرد و گفت که کجایی هستی و اینجا چی می خونی و از این حرف ها. بعد هم گفت همسر من فلسطینی است و ما بیست و پنج سال است که با یکدیگر ازدواج کردیم و بعد خودش به خودش گفت اوه بیست و پنج سال چقدر زیاد! گفت که من به فلسطین سفر کرده ام.خلاصه نفهمیدم هدفش از آشنایی و صحبت چه بود. شاید می خواسته بگه من مسلمان در فلسطین دیده ام.در آخر هم ابراز امیدواری کرد که باز هم یکدیگر را در شهر ببینیم
افرادی که در مراسم حاضر بودند و یا همراه شمایل حرکت می کردند شاخه هایی از برگ سبز در دست داشتند و بعضا بعد از مراسم همراه خود به خانه می بردند.احتمالا نماد مشایعت یا همراهی با صلیب است.

شاخه مقدس
قبلا گفته ام که شهر ما صومعه و مرکز تربیت کشیش دارد. یک مرکز آموزش عالی مسیحیت نزدیک خانه ماست و من گاهی مادر روحانی ها را می بینم که برای خرید و یا قدم زدن در خیابان راه می روند. در این مراسم هم چند مادر روحانی مسن بودند که با دقت و علاقه شمایل ها را نگاه می کردند و با افراد صحبت می کردند. اول یواشکی ازشان عکس گرفتم ولی بعد دیدم عکسم خوب نشد! ازشان خواهش کردم که کنار یک شمایل بایستند تا من از آنها عکس بگیرم(رو نیست که!!) آنها هم اول تعجب کردند ولی بعد با خوشحالی کنار یک شمایل ایستادند.

راهبه های شاد
اکثر توریست ها هم مشغول عکاسی بودند و البته حمل کنندگان شمایل ها با علاقه و انگیزه منتظر بودند تا برای همه توضیحات لازم را بدهند.من نمی دانم این تزئینات که در پایه شمایل ها به کار رفته اصل است یا تقلبی ولی یک جور نذر و دخیل بستن را به ذهن می آورد.


پایه یک شمایل

قلب و دست و پا و صلیب
این هم ترجمه قسمتی از دعای شروع مراسم:

"مسیحیانی که با قلبی شاد که آواز می خواند، ستایش خدا، خدای بزرگ،
راز عشق او، بدن واقعی او ، خون او!
این بدنی که بر روی صلیب است، برای ما درگذشت،
و خون است که
در سراسر جهان جریان دارد و نجات را به دست می  آورد."
Christen, singt mit frohem Herzen, preiset Gott, das höchste Gut,
das Geheimnis seiner Liebe, seinen wahren Leib, sein Blut!
Jenen Leib, der angeheftet, an dem Kreuze für uns starb,
und das Blut, das dort geflossen, aller Welt das Heil erwarb.

متن دعاها رو می تونید از این سایت بخونید و با استفاده از گوگل ترجمه اش را پیدا کنید. همان طور که می دانید مسیحسان اعتقاد دارند با به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح و درد و رنجی که ایشان تحمل کرده گناهانشان (پیروانشان) تا انتها بخشیده شده است. در واقع بهشت برایشان ذخیره شده.
در پایان مراسم من کنار دیوار، روبه روی کلیسا نشستم تا آقای همسر بیاید و با هم برای خرید برویم. در مدتی که منتظر نشسته بودم از رهگذران و مناظر اطراف عکس گرفتم( چه کنم دیگه باید برای وبلاگم مطلب تهیه کنم، مجبورم!!)

کلیسای جامع شهر از روبه رو

اتوبوس توریستی

زوجی با دو کودک
در تصویر بالا برایم جالب بود که زوجی که دو کودک دارند دو سگ هم دارند. یعنی به نظرتون موقع تولد هر کودکشان یک سگ خریده اند؟(قدیم ها وقتی کودکی به دنیا می آمد برایش یک نهال می کاشتند) نگهداری سگ دردسر و هزینه زیادی دارد.

موتور سه چرخه و موتورسواران سیاه پوش

گروه ادیان

دیشب به جلسه برنامه ریزی انجمن ادیان و زنان رفتم. البته اگر می دانستم جلسه برنامه ریزی است نمی رفتم، چون من در جریان فعالیت های سال قبلشان نبوده ام و تجربه ای هم در این زمینه نداشتم. بیشتر شنونده بودم. خانوم صاحب خانه میریم (Mirjam) نام داشت. و غیر از من هم 7 نفر دیگر هم بودند. من اولین بار بود که به خانه یک آلمانی می رفتم .اول که ای میل دعوت نامه را دریافت کردم فکر کردم محل جلسه باید یک مکان عمومی باشد مثل مهدکودک ولی وقتی به آدرس مورد نظر رسیدم دیدم که خونه شخصی است. خجالت کشیدم که دست خالی هستم.البته فقط خانوم یهودی شیرینی دست پخت خودش را آورده بود و خانوم مراکشی هم راحت الحلقوم. فکر کنم اون خانوم دکتره هم یک بسته چای سبز اورده بود. یعنی بیشتر مواد خوراکی آورده بودند که دسته جمعی بخوریم. و بقیه دست خالی بودند.
خانوم صاحبخونه یک تقویم جالب داشت، تقویم مذاهب. مربوط به گروهی به نام ادیان برای صلح که گویا انجمنی جهانی است. این تقویم تمام مناسبت های مهم 8 دین رو مشخص کرده است.
من فایل اینترنتی سه ماهش رو دانلود کردم ولی چون Pdf بود نمی شد اینجا گذاشت.
تصویر بالا نمادهای ادیان جهان را نشان می دهد. ادیانی مثل یهودیت، مسیحیت، اسلام، سیک، هندو، بودائیسم، بهایت و یک سری ادیان هندی و چینی دیگه که من نمی شناسم.
از شکل خانه و پذیرایی خانوم صاحب خونه آلمانی بگم.ورودی خانه به اتاق پذیرایی بود. یعنی فکر کنم اتاق پذیرایی بود، چون علائمی از اتاق مهمان خانه نداشت! از در خیابون که وارد می شدیم یک قسمت مسقف مثل پارکینگ بود که یک جالباسی بزرگ برای کاپشن ها و یک جاکفشی و یک میز برای گذاشتن دستکش و کلاه. جالب بود که کفش رو هم در می آوردیم(یعنی با کفش وارد نمی شدیم).درون اتاق هم یک میز بزرگ چوبی بدون رومیزی و با رنگ طبیعی چوب که تعدادی لیوان سرامیکی و شیشه ای روی آن چیده بودند و یک سبد چوبی پر از شیرینی هایی شبیه پیراشکی.یک پارچ بزرگ سفالی پر از چای سبز یا نمی دونم چای علفی! من مزه اش رو نتونستم تشخیص بدم که چیه.صندلی های چوبی هم دور تا دور میز چیده بودند، در واقع میز ناهار خوری بزرگ بود..
صاحب خانه که مشغول حرف بود و همه هم بدون تعارف هر چی می خواستند می خوردند. یعنی یک کلمه به کسی نمی گفت بفرمائید. احتمالا با اعضای گروه دوستان صمیمی بودند و قبلا هم جلسه در خانه اش برگزار شده بوده  است.
از تزئینات اتاق بگم: دریغ از یک ویترین یا حتی یک گلدان کریستال. دو کمد چوبی بزرگ که ظروف داخل آن چیده بودند و دیگری هم احتمالا لباس، یک پیانو بزرگ هم کنار اتاق بود. تمام در و دیوار و پشت پنجره پر از کاردستی بچه هایش که با کاغذ یا چوب ساخته بودند. یک طناب مانند بند لباس گوشه اتاق بود که عکس بچه هایش و یا نقاشی هایشان با گیره به آن متصل بود. اگر خونه مردم نبود عکس می گرفتم. برای پنجره هم یک پرده سفید بزرگ سراسری، یعنی هر پنجره یک میله پرده مجزا نداشت. بعد از این اتاق هم آشپزخانه بود و از آشپزخانه وارد اتاق نشیمن می شدی که مبل و تلویزیون و بند رخت متحرک پر از لباس آنجا بود. بچه ها هم ریل قطار و وسایل بازی شان را در آنجا ولو کرده بودند
تمام مدت هم که ما در جلسه بودیم بچه ها تو اتاق بازی می کردند.بدون سروصدا و مزاحمت برای مادرهایشان. مرد صاحب خانه هم که آمد یک سلام کرد و رفت. نه کسی از جایش بلند شد و نه تعارف و خوش آمدید و نه دست دادنی.
خلاصه جلسه این شد که برای امسال مناسبت ها و اهداف رو مشخص کردند و قرار سمیناری رو هم گذاشتند و درباره مکان سمینار و مبلغ ورودی صحبت کردند. یک سیمناری با موضوع مردسالاری در اسلام و مسیحیت هم در شهری نزدیک ما برگزار می شود که صحبت کردند که چه کسی می خواهد برود و چه طوری بروند. درباره ارتباط با مسجد عرب های شهر هم صحبت کردند. گویا آن مسجد به علت رابطه فلسطین و اسرائیل گروه ادیان را نپذیرفته است.
یک دختر ترک به نام آیسون هم که در شهری دیگر ساکن است و دانشجوست گفت که از طرف دانشگاه یک اردوی یک هفته ای به اسرائیل خواهند داشت. البته دانشگاه شهر ما هم از طرف انجمن دانشجویان کاتولیک برای تولد حضرت مسیح برنامه سفر به بیت المقدس و حضور در مکان تولد حضرت عیسی را داشتند.
خلاصه اولین تجربه من در شرکت در جلسه برنامه ریزی و حضور در خانه یک آلمانی بود.در پایان این جلسه دو ساعته با سمیرا پیاده قدم زنان در هوای برفی به خانه برگشتم. وقتی رسیدم از برف سفیدپوش شده بودم.
این هم چند عکس از مجسمه هایی که من ازشون خوشم اومده.فقط نمی دونم چرا اینقدر مجسمه و تزئینات با شکل جغد اینجا فراوان است!




مجسمه های فلزی برای تزئین باغچه



کیف تکه دوزی شده با طرح جغد