زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

دوربین

_ارمیا ماکت دوربین مداربسته با وسایل بازیافتنی خونه درست کرده و در توضیحش عنوان می کنه دوربین خیلی قوی داره و از سیاره دیگه هم می تونید خونه رو ببینید و تا هسته زمین هم پیداست.

-صدای گریه ی بچه ای از حیاط شنیده میشه، ارمیا میگه کاش هواپیمای نامرئی داشتم می رفتم میدیم چی شده. میگم خب اگر هواپیمای نامرئی داشتی بقیه هم داشتن می تونستن بیان تو حیاط خونه مون. میگه نه فقط من داشتم. ایلیا میگه راهش اینه که خودمون اختراع کنیم که فقط خودمون داشته باشیم!

- ایلیا می پرسه به نظرت بیشتر مردم شیرینی دوست دارن یا ترشی یا تلخی؟ می پرسم به نظرت کسی تلخی دوست داره؟ ارمیا میگه من شکلات تلخ دوست دارم.

- برای کاری به در خانه همسایه رفته ایم .همسایه ی مهربان چند بار تعارف می کند بفرمایید تو با هم چای بخوریم و ما پاسخ میدهیم باشد فرصت دیگر. وقتی به خانه می رسیم ایلیا می پرسد چرا جلوی خونه هر کس می رویم می گوید بیایید تو و ما نمی رویم می گویم تعارف است. می گوید تعارف یعنی چه؟

( همین است که میگن ایرانی ها فقط درک می کنند تعارف یعنی . چون از بچگی با مفهومش به طور عملی آشنا میشند.)

- داریم اسم فامیل بازی می کنیم و برای شهر/کشور با حرف ج جهان رو می نویسن.

سال نوی همگی خوانندگان وبلاگ مبارک.

طاعات و عبادات قبول

ماه اختصاصی

-ایلیا دلش می خواهد یک ماه مخصوص خودش داشته باشد که تاریخ تولد هیچکس توش نباشه. بهش میگم این همه آدم تو کشور هستند حتما تو هر روزی از تقویم تولد کلی آدم هست و بالاخره رضایت می دهد که ماه چند روزه که شامل روزهای آخر ماه اسفند باشد متعلق به خودش باشد.

-تیزر برنامه ی "شگفت انگیزان" را دیده اند. ایلیا می پرسه من چه کاری بلدم که برم توی برنامه؟ بهش میگم تو قشنگ کتاب می خونی و تازه نویسنده هم هستی. میگه اون که مهم نیست. میگم خب به نظر خودت چی؟ فکر می کنه و میگه هیچی. بعد می پرسه  پس چرا میگن همه ی بچه ها شگفت انگیزند؟من که چیزی ندارم. من مخالف تماشای این برنامه هستم برای ایجاد این حس بی هنر و بی اثر بودن و خوشبختانه داداشی ها توصیه من برای عدم دیدن برنامه را می پذیرند. تو خونه ی ما قانون سه برنامه تلویزیون در روز حکمفرماست و با توجه به جذابیت برنامه تا ۲ تا هم گاهی اضافه میشه ولی سر دیدن کدام برنامه با هم مذاکره می کنیم و هر دو طرف به قول و قرارمان پایبندیم.

- ارمیا از بابا می پرسه یک کتاب رو از اول می نویسن یا مثلا اگر یادشان آمد وسط هم چیزی را می نویسند( منظورش نوشتن فصل ها جداگانه است) و بعد می پرسه مثلا کتاب درباره ی آدم ها باشه یک قسمتش آدم های سفید پوست و یک قسمتش آدم های سیاه پوست و بابا برایش فصل بندی را با مثال انواع جانوران و فصل بندی آبزیان و حیوانات خشکی توضیح می دهد.

تاریخ تولد

-ایلیا میگه کاش سن و سالمون به تاریخ تولد بود یعنی من که سال ۹۴ به دنیا اومدم از داداش  که سال ۹۳ به دنیا اومده بزرگتر بودم

- ارمیا می پرسه تا حالا علامت بی نهایت رو دیدی؟ خیلی قشنگه شبیه عینکه. ایلیا میگه به نظرم اگر شکلش یک دایره مارپیچ تو هم بود قشنگ تر می شد. ارمیا میگه میشد به صورت ۱+۱۰۰۰ هم نوشت یعنی یک عدد۱ با ۱۰۰۰ تا صفر جلوش. ایلیا می گه اون وقت جواب میشد ۱۰۰۱ و ارمیا میگه خب جلوش علامت=نمی گذاشتن که جمع نشه با هم. اینها مکالمات قبل از خواب است

- ایلیا می پرسه چطور می تونیم اولین ماشین تو جاده باشیم؟

- ارمیا می پرسه ۰×۹یعنی چی؟ میگم یعنی ۰ تا دسته ۹ دایی. میگه خب بگن هیچی دسته ۹ تایی.می پرسم جواب چند میشه؟ میگه هیچی.  بعد میگه مثل بی نهایت ×۹  هست یعنی جوابش میشه بی نهایت؟