زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

آهسته حرف بزن!

چند روز قبل با یکی از دانشجوهای ایرانی به نام (فرضی) مینا جلوی در ورودی کتابخانه صحبت می کردیم. وسط حرفهای آراممان بهش گفتم یواشتر صحبت کنیم یا بریم توی اتاق مطالعه گروهی. اون گفت آره ما ایرانی ها که تن صدایمان همین طوری هم بلند هست. مینا می گفت من در خوابگاهم در ایران جزء یواش ترین صداها بودم! یعنی تن صدایم پائین بود اما اینجا که آمدم تازه فهمیدم که در بین این جمعیت تن صدایم خیلی بلند هم هست. آلمان ها لهجه (شاید بهتر باشد بگویم زبان)شان شاید خیلی خشن به نظر برسد اون هم به خاطر استفاده زیاد از حروف "خ" و "ش" ولی در حالت کلی در خیابان و در مکان های عمومی آرام صحبت می کنند. مینا می گفت چند روز پیش چند تا از بچه های گروه ارکستر دانشگاه اومدن اتاقم در خوابگاه و از من دعوت کردن جزء تک خوان های گروه شون بشم!! بهشون گفتم چرا من؟ گفتن صدات خوب و مناسبه. گفتم از چه نظر؟ گفتن صدات بلنده! کلا مینا متعجب شده بود که من که صدام در خوابگاه در ایران به این آرومی بود  چرا اینجا اینقدر صدایم شاخص شده است!! البته مینا دختر پر جنب و جوش و اجتماعی است یادم باشد یک بار از خاطرات بامزه اش در اینجا بنویسم. در حالت کلی برخی زبان ها مثل فارسی و عربی و یا ترکی با صدای بلندتر شناخته شده هستند و البته شاید به خونگرم و شلوغ بودن مردمانشان هم مرتبط باشد. برای من جالب است که در این مدت در این کشور من آدم های زیادی را دیدم که با موبایل در خیابان صحبت می کنند ولی اکثرا با صدایی نجوامانند و بسیار آهسته. هدست هم خیلی استفاده می شود و این باعث می شود که حتی در اتوبوس و قطار هم به ندرت صدای حرف زدن بلند با موبایل شنیده شود.  البته طبیعی است که افراد مسن با صدای بلند تکلم کنند. در اینجا مراکز سنجش شنوایی و فروش سمعک فراوان است ، شاید به علت داشتن جمعیت مسن باشد.قابل توجه است که اینجا صدای زنگ موبایل واقعا به ندرت شنیده می شود. نمی دانم موبایل هایشان ویبره است یا کلا گوششان به شنیدن صداهای آهسته عادت دارد و صدای کم موبایل را هم تشخیص می دهند.
کتابخانه و سایت کامپیوتری هر دو یکی است و چون این دانشکده رشته های مهندسی ندارد قسمت سایت خیلی شلوغ نیست. حالا این همه جمعیت و رفت و آمد در داخل سالن کتابخانه صدای حرف زدن اصلا نمی آید و صدای زنگ موبایل که من تاکنون نشنیده ام. تنها صدایی که بلند و واضح می آید صدای فین کردن!! و صدای کفش های خانوم هاست(در تابستان کفش پاشه دار و در زمستان چکمه).یک بار که داشتم با کامپیوترهای داخل کتابخانه وبلاگ خوانی می کردم صدای آهنگ ملایمی به گوشم خورد اول فکر کردم یکی دارد موزیک گوش می دهد و بسیار متعجب شدم که چه آدم بی نزاکتی که در کتابخانه با این تُنِ صدا دارد آهنگ گوش می دهد! چون مانیتورها دارای بلندگو هستند و صدا با تن ملایم پخش می شود ، تا این که در ادامه موسیقی مربوطه خواننده به زبان فارسی شروع به خواندن کرد و من تازه فهمیدم منبع صدا باید خودم باشم!!!و سریع همه پنجره ها را بستم. حتما بقیه گفتن چه آدم بی نزاکتی که توی کتابخانه آهنگ گوش می دهد
یک روز در کتابخانه(یکبار مفصل باید از امکاناتش بنویسم) در اتاق اسکن نشسته بودیم. این اتاق اسکن که چند نوع اسکنر دارد دارای دیوارهای شیشه ای در مرکز سالن کتابخانه است. یعنی وسط سالن کتابخانه و قبل از قفسه های کتاب یک اتاق شیشه ای قرار دارد که دستگاه های اسکن در داخل آن قرار دارند و کسی که مشغول اسکن است حوصله اش سر نمی رود و می تواند آدم های در حال عبور را تماشا کند!! حالا من و یک دختر دیگر داشتیم با دو دستگاه مجزا کار می کردیم که عده ای آدم نسبتا مسن بسیار متشخص وارد سالن کتابخانه شدند. نمی دانم عضو گروهی چیزی بودند که برای بازدید از کتابخانه آمده بودند و بعضا کروات داشتند(در اینجا معمولا مشاغل رسمی کروات می زنند و کمتر توی خیابان آدم کرواتی می بینید) خلاصه با یک راهنما که قسمت های مختلف را برایشان توضیح می داد داخل سالن حرکت می کردند جمعیتشان هم بد نبود. در حین گشت زنی رسیدند به اتاق شیشه ای اسکن! خلاصه چشمتان روز بد نبیند این راهنما شروع کرد به توضیح راجع به انواع دستگاه های اسکن و خدماتشان و همه چشم ها خیره شد به ما!!! گاهی بعضی شان می آمدند جلو تا ببینند ما داریم چی اسکن می کنیم و وقتی نگاه متعجب ما را می دیدند لبخند می زدند. همه شان مسن بودند و قد بلند و ما روی صندلی نشسته بودیم و من احساس کوتاه قدی فراوان بهم دست داد. خلاصه بعد  چند دقیقه توضیح که به نظر  چند سال طول کشید آقای راهنما بردشان به طبقه پائین که مخزن کتابخانه هست. وقتی رفتند دختری که پیش من نشسته بود گفت حس کردم داخل قفسی در باغ وحش هستم یعنی دقیقا حس من را بازگو کرد. خلاصه این جمعیت رفتند پائین و خوشبختانه دیگر بالا نیامدند!! فکر کنم کتابخانه تکنولوژی تبدیل آدم های باسواد و فرهیخته به کتاب را دارد!! (اصلا یکی از علت هایی که من درخواست بازدید(همان فضولی) را از مخزن کتابخانه ندارم همین تکنولوژی است!!)

غیر از آخرین عکس بقیه مربوط به نمای روبه روی تراس مان هست. البته عکس ها مال هفته ها پیش است ، الان دیگر برگی به درخت نمانده!!


کاج همیشه سبز و درختی با برگ های زرد


همان منظره کمی زمان عقب تر


منظره ای که گاها با سرک کشیدن خورشید از گوشه آسمان ایجاد می شود.


این درخت زرد در تابستان گیلاس های خوشمزه ای دارد


درخت گیلاس بی برگ


نمای پائیزی یک ساختمان