زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

خاطرات کیارش در ایران

خب بعد از مدت ها امروز فرصت شد تا من چند تا از خاطرات کیارش رو از سفر به ایران تعریف کنم.

قبلا گفته بودم که کیارش برای یک سفر تحقیقاتی بر روی چند تا از آثار باستانی ایران به دعوت سازمان مربوطه از ایران دو هفته ای در ایران بودند. این آثاری که در مورد اونها تحقیق می کردند در دو تا از روستاهای دورافتاده ایران بوده، و مسلما در اون روستاها هتل و یا امکانات اسکان و پذیرایی نبوده. از طرف ایران به آنها دو هتل کوچک در شهرهای نزدیک محل تحقیقشون تخصیص داده بودند. سه نفر از کارشناسان ایرانی هم در کنار آنها کار می کردند. این دستگاهی که آنها با خودشان آورده بودند در لیست دستگاه های ممنوعه در کشور مبدا و مقصد بوده و کلی برای ورود آن دستگاه ها به ایران دردسر داشتند. خود کیارش به سازمان ایرانی میگه حالا که ما این دستگاه ها رو به سختی آوردیم شما یک نفر رو بفرستین تا ما که کار می کنیم در کنار ما یاد بگیره که اگر چند سال دیگه خواستین وارد کنین یکی باشه که بلد باشه باهاشون کار کنه. اما دریغ از یک نفر فداکار که حاضر باشه بره و مجانی کار یاد بگیره.

از نکات منفی مثل اسکان در یک هتلی در یک پمپ بنزین که شب تا صبح اتوبوس های مختلف در آن اتراق می کردند و صدای بوق و همهمه مسافران و یا سرد بودن روستاهایی که در آن از صبح تا شب کار می کردند، بدون هیچ وسیله پذیرایی و یا اتاقی برای استراحت و یا جملاتی که ساکنین اون روستا می گفتند که مثلا این ساختمون خرابه به چه درد می خوره که اینقدر شماها بهش ور می رید.(یکی از افراد اون منطقه بهشون گفته ما طرحی داریم که این ساختمون مخروبه و قدیمی رو خراب کنیم و یک ساختمون شیک و مدرن به جای آن بسازیم) و یا جلسه ی مشترک با کارشناسان سازمان مربوطه که کل جلسه با صدای زنگ موبایل و تاثیر وزوز آن روی صدای میکروفون به طوری که پرفسور مجبور میشه میکروفونش رو خاموش کنه تا بتوه حرف بقیه رو بشنوه بگذریم اتفاق های خنده داری هم براشون رخ داده.

یکی از کسانی که از طرف سازمان مربوطه در ایران باهاشون کار می کرده وقتی می رسوندشون به هتل بهشون میگه چیزی نیاز ندارید؟ اونها میگه نه ما همه چیز داریم. دوباره چشمک می زنه و می پرسه:چیز خاصی !!نیاز ندارین؟ کیارش سریع منظورش رو می فهمه و میگه نه. ولی پرفسور آلمانی متوجه نمیشه منظور طرف چیه. تا این که خود این آفاهه پرفسور رو خطاب قرار می ده و با صدای بلند میگه چیز خاص!! (می دونید که،بعضی ها فکر می کنند اگر زبان انگلیسی بلد نیستند با همون جملات فارسی با صدای بلند با خارجی حرف بزنند می فهمه) خلاصه کیارش مجبور میشه برای آفای پرفسور منظور اون طرف رو توضیح بده. پرفسور با تعجب میگه من برای یک سفر کاری اومدم و به تنها چیزی که فکر نمی کنم همینه. حالا من برای شما توضیح میدم تا شما هم علت تعجب این مهمان غیرایرانی مان را بفهمید.منظور ایشون مشروبات غیرمجاز بوده!! به قول کیارش می خواسته کمی مایع زرد رنگ دست ساز رو توی بطری نوشابه یا گالن های روغن بریزه و توی نایلون مشکی بذاره و برای ما بیاره. نمیدونه که مردم این مملکت کالایی رو استفاده می کنند که صد تا تائیدیه و مهر اطمینان داشته باشد و تمام جزئیات محتواتش روی آن حک شده باشد.

یک خاطره بامزه شون هم مربوط به سفر با مترو بوده. خانومی که همراهشون بوده در قسمت بانوان سوار میشه و وقتی میاد توی هتل برای بقیه تعریف میکنه که در یک بازار متحرک حضور داشته.(البته من به شخصه خوشم میاد از دستفروشان مترو) یک روز هم که کیارش با همراهانش در مترو سوار بودند یکی از حاضران در اون شلوغی داد می زنه برای سلامتی امام زمان(عج) صلوات! حالا چقدر جمعیت مسافران همراهی می کنند من خبر ندارم ولی همین که همه با صدای بلند صلوات می فرستند مهمانان غیرایرانی ما تعجب می کنند که چه خبر شده؟ چون اینقدر فارسی بلد بودند که بفهمند کی چی گفت ولی علت و شرایطش رو درک نمی کردند. حالا ادامه اش بامزه است که بعد از همراهی جمعیت یک نفر داد می زنه برای سلامتی آقای راننده صلوات! و بعد دیگه شروع میشه. چند نوجوان توی مترو از اسامی بازیگران و فوتبالیست ها و ... شروع می کنند و ...  تا رسیدن به مقصد که کیارش و همراهان پیاده می شوند به عمو پورنگ و خاله شادونه رسیده بودند حالا تصور کنید کیارش باید چه طوری این مقوله رو توضیح بده.

یک مورد دیگر هم مربوط به کار کردن در ساختمان قدیمی است که سه نفر همراه ایرانی می نشستند با موبایلشون اس ام اس بازی می کردند بدون این که برای بلند کردن یک دانه آجر کمک یا همراهی بکنند. فقط منتظر بودند که ساعات کار تموم بشه و برن ناهار. خود پرفسور تمام آجرها رو برای سراپاکردن دستگاه مخصوص از گوشه و کنار جمع می کنه بدون کمک کسی.

یکی از اتاق های بنای قدیمی که در آن کار می کردند بسته بوده، از سرایدار می خواهند کلید بیاورد و آن را باز کند. او می گوید که سالهاست کلید گم شده. کیارش و پرفسور به شهر می آیند و اره آهن بر می خرند تا قفل را باز کنند. در تمام مدتی که با پرفسور نوبتی اره را استفاده می کردند تا قفل زنگ زده قدیمی را بشکنند همراهان ایرانی با صدای نسبتا بلند به آنها فخش می دادند که بابا این اتاق مثل بقیه است همان نقشه را برای این یکی هم کپی کنید! و یک سری فخش های خارج از محدوده ای که کیارش می گفت من در دل دعا می کردم که پرفسور معنی آنها را ندادند

بقیه خاطراتش هم چون کمی تلخ است گفتنش غم انگیز خواهد بود.

این هم عکس های امروز.

اولی ویترین پنیرهای مختلف که با  غذاها و نوشیدنی های متفاوت سرو میشه دو نمونه تستر هم داشت که آقای همسر که تست کردند گفتند که شبیه کره بود.


این تصویر هم یک تابلو اعلانات در یک فروشگاه است که هر کس می تونه لیست خرید یا فروش وسایلی که داره رو توش بنویسه. مقلا یکی نوشته من یک کمد چوبی دارم و می خوام بفروشم. یا یکی نوشته من دوربین فلان مدل دارم که می خوام بفروشم...



این هم یک شاخه خشک با تزئینات بافتنی ریز

دشمن خانگی

دیروز که آفتاب شد. بعد از سه هفته چشممون به یک روز آفتابی بدون ابر روشن شد. وااااای یک آفتاب روشنی بود.در طول این زمستان طولانی من همیشه صبح از خواب که بیدار میشدم اول با یک چشم بسته از پنجره بیرون رو نگاه می کردم که ببینم آفتاب هست یا نه. اگر احیانا انوار طلایی خورشید رو می دیدم مثل فنر از جا می پریدم تا از لحظه لحظه اش استفاده کنم. امان از روزهای بیشماری که چشم نیمه بازم ابرهای خاکستری را می دید، سرم را می کردم زیر پتو تا یه کوچولو دیگه بخوابم و خواب آفتاب ببینم! اما از بس بی آفتاب بودیم دیگه یادم رفته بود که میشه انتظار خورشید خانوم رو هم کشید.
دیروز که آفتابی شد رفتم توی تراس تا از نزدیک ملکه کم پیدای آسمان را ملاقات کنم، هر چند که گرمایی نداشت ولی خودش بود همون خورشید پنهان شده. حوله ها و وسایل حمام رو آوردم و توی تراس پهن کردم تا مثلا میکروب زدایی بشن(حالا با چه گرما و حرارتی خودم هم نمی دونم!)
بعد هم با آقای همسر رفتیم بیرون تا از هوای سرد آفتابی لذت ببریم و سری هم به فروشگاه لوازم بهداشتی و آرایشی بزنیم برای خرید یک ضدباکتری خاص. ماجرا از این قرار است که مدتی بود گوشه سقف اتاق جرم سیاه رنگی نشسته بود که با تحقیقات طاقت فرسا مشخص شد که تارعنکبوت نیست. بلکه شخص شخیص قارچ یا همان کپک است. همان قارچی که در مناطق مرطوب روی دیوار و اثاث خانه رشد پیدا می کند. خلاصه چشمتان روز بد نبیند. سعی کردیم با تراشیدن آن را نابود کنیم ولی محکم به سقف چسبیده بود. هوادهی خانه را به یک ساعت در روز رساندیم. البته کار آسانی نبود. توی خانه کلی لباس می پوشیدیم یا زیر پتو سنگر می گرفتیم تا بلکه با هوای آزاد به مبارزه با این دشمن خانگی برویم. در یک حرکت غافلگیرانه متوجه شدیم که این دشمن بی صدا و بد منظره از پشت کمد هم در حال پیشروی است. اگر به خانوم صاحبخانه هم می گفتیم اول خودمان را متهم می کرد که خانه را هوا ندادید و بعد حتما می خواست کل دیوار را بتراشد و یا یک لایه یونولیت به آن اضافه کند که در هر صورت پولش را معلوم نبود کی باید بدهد. بنابراین در پرس و جو از دوستان یک اسپری ضد قارچ به ما معرفی شد که دوتایی رفتیم تا آن را تهیه کنیم. اسپری مربوطه را به محل زندگی دشمن(همان قارچ ها) پاشیدیم و صحنه را ترک کردیم. بعد از نیم ساعت که بازگشتیم متوجه شدیم کل دشمنان نابود شده اند و دیوار هم تمیز و سفید شده است. از این پیروزی عظیم خرسند گشتیم. آنقدر دیوار تمیز شده بود که دلم می خواست دیوار کل خانه را با آن تمیزکاری کنماین اسپری ضد باکتری هست و برای ضدعفونی هم استفاده می شود.
الان هم که بعضی درختها جوانه های کوچولو زده اند. بعضی از این جوانه ها از زیر برف به آدم سلام می کنند. سر فرصت عکس تبلیغات فروشگاه ها رو به مناسبت ورود بهار می گذارم. فعلا عکس این کاردستی ها که لوازم ساخت آن در فروشگاهی آورده است دقت کنید. من که خیلی دلم می خواست همه شان را داشته باشم.
با توجه به این که اینجا قسمت بیشتر سال هوا ابری و خاکستری است خیلی از عنصر رنگ برای تزئین خانه و دیوار هایشان بهره می گیرند. شمع های رنگی و کاردستی های کاغذهای رنگی و یا کاغذ دیواری هایی کوچک کاغذی با طرح طبیعت و گل برای روح بخشدین به خانه استفاده می کنند. کمتر از ظروف بلور و کریستال برای دکور استفاده می کنند. چون تزئینات کاغذی هم رنگی تر هستند و هم قابل تعویض تر. مثلا گل های کاغذ دیواری اش را می تواند هر سال تغییر بدهد و تنوع بیشتری دارد.
مثلا این دایره های زیر را با کاغذ درست می کنند و توی مغازه ها بسته ی کاغذ آماده اش را می فروشند.



این هم که همان اریگامی یا هنر کاغذ ژاپنی هاست.

کاغذهای ساخت اشکال مختلف

البته این فکر کنم برای کاردستی کودکان استفاده میشه





روبان و کاغذ ساخت گل آویز

نمونه گل ساخته شده با کاغذ رنگی

شمع های رنگی و معطر

شمع و جاشمعی


شمع های رنگی

شمع هایی در اشکال مختلف

در عکس های زیر هم نمونه های مختلف کاغذ دیواری را که از سایت های مختلف برداشته ام ببینید.

















این مدل گل های تک را زیاد در مغازه ها دیده ام


زمستان طولانی

امروز رفتیم مسجد ترک ها. این مسجد خوبیش اینه که مسلمانان از همه ملیت ها برای نماز جمعه میان اونجا از آفریقایی ها و عرب ها و آلمانی ها و ... . من امروز در بین نمازگزاران یک سیاه پوست نظامی آمریکایی با لباس ارتشی دیدم. بعد از نماز هم یک ظرف شکلات کاکائویی برای خیرات گذاشته بودند. وقتی ما منتظر بودیم که در مغازه رو باز کنه تا برای خرید بریم یک دختر آلمانی اومد پیش ما و به فارسی پرسید شما از کجا هستید؟ اسمش Cornelia است و لیسانس اسلام شناسی داره و برای فوق لیسانس ایران شناسی رو انتخاب کرده. فارسی خیلی خوب و سلیس صحبت می کرد و از کلماتی که ما روزمره استفاده می کنیم، یعنی کتابی صحبت نمی کرد. گفت که سه سال پیش ایران بوده و دلش برای ایران تنگ شده ، برای عید نوروز امسال هم می خواد بره ایران. سه سال پیش که ایران بوده یک مصاحبه هم با سایت دو/وی/چ/ه و/له داشته که از مهمان نوازی ایرانی ها تعریف کرده و از تعارفی بودنشون انتقاد داشته. قسمتی از مصاحبه اش را از اینجا می توانید بخوانید.می گفت که شوهر خاله پدرش ایرانی است و او می خواهد برای عید به خانه آنها  در تهران برود.کرنلیا امروز اومده بود تا با بچه های افغانی صحبت کنه. به ما گفت یه تعداد جوان افغانی در کمپ پناهندگان هستند که امروز برای نماز آمدند و او آمده تا کارهای آنها را انجام بده.در واقع فکر کنم چون زبان فارسی بلد بوده از طرف مسئولین کمپ به عنوان مترجم و راهنما کار می کنه. وقتی پسرهای افغانی از نماز آمدند و کرنلیا ما را به آنها معرفی کرد با نفرت خاصی گفتند شما ایرانی هستید. 6 تا پسر زیر بیست سال بودند که درخواست پناهندگی داده اند و تا تعیین تکلیفشون در کمپ زندگی می کنند. یکی شون گفت شما ایرانی ها خیلی بد با افغانی ها رفتار می کنید. آقای همسر گفت که ما همسایه ایم و  یک ریشه داریم و تاریخ مشترک داریم. ولی اونها عصبانی بودند و ما رو حسابی تحویل گرفتند
بعد از نماز آرمین همسر سمیرا رو دیدیم و احوال پرسی کردیم. او هم یک کرد عراق به نام "ادنان احمد" را به ما معرفی کرد که فارسی بلد بود. او هم با اشتیاق با ما صحبت کرد و پرسید آیا پاسپورت آلمانی دارید یا نه؟ یک پسر ایرانی-عراقی هم آمده بود. گفت که پدر و مادرش کرد ایران هستند ولی در عراق به دنیا آمده بود و تا به حال ایران را ندیده بود. او هم نسبتا فارسی را خوب صحبت می کرد. خلاصه سر جمع فارسی و عربی و کردی و آلمانی رو قاطی پاتی می شنیدیم. ادنان می گفت که چند سال تهران زندگی کرده. از اربیل عراق صحبت می کرد که چقدر درآمدشون خوب شده و چه ماشین ها و خونه هایی دارند. ولی اعتراض می کرد که معلوم نیست پول نفت ما چی میشه.
آرمین هم از سرمای طولانی امسال شکایت می کرد و می گفت ایران عید نوروز شده و ما هنوز داریم از سرما می لرزیم.تازه اردیبهشت هم که بشه هوا دو روز آفتابیه و یک هفته ابری. یعنی چیزی حدود دو ماه مثل آب و هوای بهاری ایران حساب و کتاب نداره.ادنان یک ضرب المثل جالب گفت: به زن آلمانی و آب و هوای آلمان نمیشه اعتماد کرد

مسیر کنار کانال

برف و برف

ساختمان دادگستری

عکس های زیر مربوط به فصل گرم سال است که ما آفتاب داشتیم
در عکس زیر یک تراس اضافه شده به ساختمان را می بینید که با سیم های محکم آن را به ساختمان متصل کرده اند.


تراس اضافه شده


تراس شیشه ای و چوبی از نمای نزدیک
این دایره زیر دو جداره و بسته است. در فاصله بین دو دایره شیشه ای ماده ای مانند پودر رختشویی وجود دارد که با چرخاندن دایره از بالا به پائین می ریزد(مثل ساعت شنی) و شکل های جالبی ایجاد می شود. البته این سرگرمی بیشتر مخصوص بزرگسالان است

یک وسیله سرگرمی در میدان شهر


نقشه محدوده شهر که روی سنگ حک شده و توضیحی به خط بریل برای نابینایان

در فروشگاه های زنجیره ای که مواد غذایی و پوشاک و خلاصه همه چیز هست سیگار نیست! چون فروش سیگار به افراد زیر 18 سال ممنوع است. بنابراین قفسه سیگارها بالای سر متصدی صندوق هست و اون به افراد متقاضی میده. البته قیمت سیگار هم نسبتا بالاست ولی آدم های سیگاری خیلی زیاد هستند.


سیگار