زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

پزشک خانواده

چندی قبل در راستای خیابان گردی به همراه ارمیای خوش به حالی شده تصمیم گرفتم بروم سراغ پزشک خانواده. از آنجایی که بیمه ما برای معرفی پزشک خانواده اجباری نذاشته بود ما در این مدت پزشک خانواده نداشتیم و با خوددرمانی و داروهایی که از ایران آورده بودیم و مشاوره های پزشکی از ایران از پس بیماری هامون براومده بودیم. خلاصه سر خیابون تابلوی یک زوج پزشک دیدم که یکی خانم بود و یکی آقا.گفتم این خیلی برای ما مناسب است داشتم کالسکه ارمیا را پارک!! می کردم که خانومی آمد و گفت اگر می خواهی کمکت کنم که کالسکه رو ببری داخل. خانه های خیابان ما قدیمی است و اکثرا در ورودی شون پله می خوره و بیشتر خانه های مجاور خیابان هم مطب دکتر و دفتر وکالت هست. خلاصه گفتم نه کالسکه رو همین جا می ذارم. وقتی رفتم داخل مطب متوجه شدم که این خانم منشی دکتر هست. اکثر دکترهایی که ما تا حالا رفتیم دو نفری با هم مطب دارند. یعنی با سبک خانه های اینجا که یک راهروی دراز هست و دو طرف راهرو چند اتاق. یکی از اتاق ها میشه دفتر منشی ها و یکی دیگه اتاق انتظار و یکی آزمایشگاه و دو سه تا اتاق هم برای دکتر و کمک دکترها. خلاصه برای منشی  توضیح دادم که من و همسرم پزشک خانواده می خواهیم و در این مدت نیازی به دکتر نداشتیم! منشی پرسید عربی بلد هستی؟ من گفتم نه. اون گفت که من لبنانی هستم. چند منشی و کمک دکتری که اونجا بودند کلی سعی کردند از ارمیای متعجب خنده بگیرند که بی فایده بود مشغول صحبت با منشی بودم که آقای دکتر سر رسید و با عجله و بداخلاقی گفت ما بیمار جدید قبول نمی کنیم و ظرفیت پر است. دختره گفت اینها توی همین خیابون زندگی می کنند. خلاصه با پادرمیانی منشی ،آقای دکتر قبول بفرمودند و گفتند که بدون نوبت قبلی ویزیت امکان پذیر نیست و پرسید که آلمانی خوب بلدی؟ و می خواست برای پزشک کودک هم شرط بذاره که گفتم ارمیا پزشک خودش رو داره. خلاصه یک نوبت برای دو روز بعد به ما داده شد و من تاکید کردم که تفکیک جنسیتی رعایت شود. وقتی شماره تلفنم را می دادم منشی پرسید اسمت چیست و اسم خودش را هم گفت. اسمش سکینه بود ولی جوری تلفظ کرد که من نفهمیدم و وقتی روی کاغذ نوشت فهمیدم چی گفته بود!
خلاصه روز موعود به اتفاق آقای همسر و ارمیای خواب آلود رفتیم. اول رفتیم پیش خانم دکتر. دکتر پرسید مشکلت چیه؟ دیدم اگر بگم کمردرد و دل درد و سردرد میگه به خاطر کم خوابی و بچه داری طبیعی است. گفتم چک آپ می خوام که گفت بیمه برای 35 سال به بالا هزینه چک آپ رو پرداخت می کنه. خب دیگه حرفی نداشتم بزنم و حال خانم دکتر رو پرسیدم
نوبت بعدی آقای همسر بود که کمردرد زمستانه اش را از آقای دکتر پرسید و دکتر گفت حدود 40% آلمان ها به علت کمبود ویتامین D کمردرد دارند و خلاصه قرار شد آزمایش ویتامین D بدهد. من خستگی آقای همسر را هم گوشزد کردم که آقای دکتر از پس عینکش نگاهی یه ارمیا که با عجله (از ترس این که الان اتاق را ترک کنیم و اون هنوز کامل همه جا رو دید نزده باشه ) داشت گوشه و کنار مطب را می کاوید انداخت و گفت من خودم دو تا پسر دارم، خستگی برای والدین تا دوسالگی کودک امری طبیعی است.
مطب دکترهایی که ما تا حالا رفتیم یک اتاق پذیرش یا منشی داره و یک یا دو اتاق انتظار و دو سه تا اتاق صحبت که بستگی داره با دکتر یا کمک دکتر بخوای صحبت کنی. اکثر افراد هم اسم و سِمَتشون را روی لباس شون نصب کرده اند. این مطب دیگه خیلی با کلاس بود چون توی اتاق انتظار که نشسته بودیم از بلندگو اسم مریض بعدی و شماره اتاقی که باید مراجعه می کرد را اعلام نمودند!!
کمک دکترها (اسمی است که خودم گذاشتم) معمولا یک سری معاینات اولیه و گاهی مشاوره می دهند. در آزمایشگاه هم وزن و خون گیری و فشار و تحویل نمونه ادرار انجام میشه و نتیجه یادداشت میشه و وقتی میری پیش دکتر توی پرونده ات می خونه. البته کمک دکترها دوره های مخصوص هر مهارت رو گذرانده اند. مثلا دوره رژیم غذایی برای بیماران مسن و یا کار کردن با کودکان.
البته درمانگاه و ساختمان پزشکان که برای این منظور طراحی شده دکورش فرق می کنه. این معماری که توضیح دادم مربوط به خانه های قدیمی تغییر کاربری شده به مطب بود. این بیمه جدید ما که دولتی است هزینه ویزیت دکتر و آزمایش و دارویی که دکتر تجویز کنه رو پرداخت می کنه. اگر آزمایش یا دارویی خارج از هزینه بیمه باشه خود دکتر می پرسه که می خواید انجام بدین یا نه؟ برای مراجعه به متخصص هم باید معرفی نامه از پزشک خانواده ات داشته باشی.
نتیجه آزمایش آقای همسر هم با پست به خانه رسید و دکتر یادداشت کوتاهی بر آن نوشته بود و نسخه دارو را هم داخلش گذاشته بود. البته نسخه روی برگه سبز نوشته شده بود که معنی خصوصی میده و هزینه اش را بیمه پرداخت نمی کند(یعنی دارو ضروری نیست)
برای مرخصی از محل کار به علت بیماری هم باید از پزشک خانواده نامه گرفت. شقایق که بیمه خصوصی داشت می گفت من هیچ وقت در مطب دکتر معطل نمی شدم و فوری به من نوبت می دادند.
اینها اطلاعات من از پزشک خانواده است که با توجه به عدم ارتباطی که با پزشک داشتیم کامل نیست. حتما دوستان دیگر بهتر از من اطلاع دارند.
عکس های زیر حاصل گشت و گذار من و ارمیا در محله های قدیمی اطراف خانه مان است.


آب خوری قدیمی


مجسمه مسیح مصلوب


گوشه دنج


رستوران در محیط باز


تابلوهای آویزی که در اینجا خیلی مرسوم است

کارت اقامت+بعدا نوشت

چند روز قبل نوبت داشتیم برای تحویل مدارک کارت اقامت ارمیا. از قبل باید از مسئوله مربوطه تلفنی و یا ایمیلی وقت ملاقات گرفت و مدارک رو تحویل داد و منتظر موند تا کارتش با پست به دستمون برسه. در شهر ما، قسمت تمدید ویزای اداره خارجی ها بر حسب حروف الفبا تقسیم شده مثلا A-G یک نفر و بقیه حروف هم همین طور. مدارک برای تمدید ویزا هم مشخص هست و با نام و شماره تلفن افراد مسئول هر قسمت در بخش اطلاعات شهرداری موجود هست.
 در بدو ورود ویزای دانشجویی سه ماه اعتبار دارد و بعدش با تکمیل مدارک باید برای تمدید ویزا و تبدیل اون مثلا به ویزای شش ماهه و یک ساله یا دو ساله و ... اقدام کرد. برای مدراک شناسایی ارمیا از بیمارستان شروع کردیم. اول از همه مدرک تولد رو از بیمارستان گرفتیم و به شهرداری بردیم تا گواهی تولد صادر کند. دو ماه قبل از تولد ارمیا که برای ثبت نام (مشخص کردن تاریخ تولد نوزاد) به بیمارستان رفته بودیم فرم های تولد رو پر کرده بودیم در اون فرم پرسیده بود که فامیل نوزاد چه خواهد بود؟ برای ما چون فامیل زن و شوهر فرق می کرد باید مشخص می نمودیم که نوزاد فامیل چه کسی را خواهد داشت. (همون طور که می دونید اینجا معمولا بعد از ثبت ازدواج، زن فامیل شوهر را استفاده می کند و این طوری تکلیف فرزندان هم مشخص است) در لحظه تولد در همان اتاق تولد در بیمارستان که فرم مشخصات نوزاد مثل قد و وزن رو  پر می کردن نامش را پرسیدند و همان جا نوشتند. پس تکلیف اسم و فامیل مشخص شده بود.
 البته گرفتن مدرک از بیمارستان یه کم دردسرساز شد. چون توی بیمارستان از ما گواهی ازدواج خواستن! من نمی دونم برای خارجی ها این قانون هست یا شهروندان اروپایی هم این مدرک رو باید ارائه بدن. البته توی فرمی که پر کردیم نوشته بود ازدواج کردین یا نه و یا مادر مجرد !! و یا مادر طلاق گرفته هستین(کلا با پدر کاری نداشتن!). خب ما هم طبیعتا گزینه ازدواج رو علامت زدیم حالا از ما مدرکی مبنی بر ازدواج می خواست! هر چی هم بهش می گفتیم ما مدرک ازدواج مون رو موقع صدور ویزا به سفارت آلمان در تهران تحویل دادیم و الان دیگه اون رو نداریم قبول نمی کرد. خلاصه آقای همسر در بین مدارک فراوان توی کمد ترجمه شناسنامه اش را یافت. خوشبختانه در صفحه دوم شناسنامه های ایرانی نام همسر قید شده. همون رو برد به مسئولش داد و گفت سند ازدواج در کشور ما همین است! اون برگه ترجمه هم اونقدر مهر و امضاء و تمبر داشت که از رسمی هم رسمی تر پیدا بود. خلاصه قبول بفرمودند.
شهرداری هم بر مبنای نامه بیمارستان به ما گواهی ولادت(Gebursturkunde) و یک برگه برای بیمه و یک سری برگه برای خدمات دیگه که برای ما قابل استفاده نیست داد. مسئول مربوطه توی شهرداری نگاهی به پاسپورت من و آقای همسر انداخت و گفت خب هردوتون که ایرانی هستین پس مدرک دیگه ای لازم نیست(منظورش این بود که بچه تون هم ایرانیه دیگه!) بیمه هم چون ما Familienversicherung یعنی بیمه خانواده داریم ارمیا هم با بردن گواهی ولادت تحت پوشش بیمه قرار گرفت. در ادامه راه آقای همسر  Gebursturkunde صادر شده از شهرداری رو به سرکنسولگری ایران در مونیخ برد، البته قبلش از سرکنسولگری وقت ملاقات گرفته بودیم چون کنسولگری تا ساعت 12 ظهر مراجعین رو راه میده و برای ما که از مسیر دور می خوایم بریم باید قبلش هماهنگ کرد. در سفارت هم آقای همسر به عنوان ولیّ نوزاد باید فرم شناسنامه را پر می کرد و آن را تحویل می گرفت. شناسنامه هم از این جلد سبزهای جدیدهاست. در قسمت محل تولد  نوشته: کشور آلمان و در قسمت ناحیه :نام شهر را نوشتند. برای گذرنامه هم باید عکس پرسنلی صاحب گذرنامه موجود باشد. حالا ما با چه لطایف الحیلی از نوزاد 2 هفته ای عکس پرسنلی گرفتیم بماند! خلاصه پاسپورت رو هم برامون پست کردن و ما برای گرفتن کارت اقامت راهی شهرداری شدیم. فرم های مربوطه رو پر کردیم و پولش رو هم تقدیم نمودیم و به این ترتیب ارمیا تا یک ماه آینده صاحب کارت اقامت خواهد شد. مدت اعتبار کارتش هم به اندازه اعتبار کارت مادرش خواهد بود. نه شناسنامه آلمانی و نه اقامت دائم و نه هیچ مزیت دیگری هم ندارد چون پدر و مادرش ایرانی هستند و ویزایشان هم دانشجویی است قوانین پاسپورت آلمانی یا اقامت دائم و یا پول کودک KinderGeld و پول والدین ElternGeld که برای کودکان دیگر (دارای والد یا والدین صاحب پاسپورت آلمانی)هست رو من خبر ندارم چون شامل حال ما نمی شده من پیگیری نکردم. هر کدوم از مراحل بالا هزینه های خاص خودش رو داره که فکر کنم در ایالت های مختلف فرق می کنه.

بعدانوشت: این که ارمیا در کشور آلمان متولد شده هیچ مزیتی در آینده برای کسب ویزا نخواهد داشت! یعنی هیچ فرقی با بقیه ایرانی ها در این زمینه نداره.
این توضیح رو هم اضافه کنم که قوانین کشورهای مختلف فرق می کنه. ممکنه مثلا سوئیس یا سوئد یا استرالیا یا کانادا قوانین دیگه ای برای نوزادان متولد شده در خاک کشورشان داشته باشند و من خبر ندارم. کلا تابعیت از تولد دو نوع هست: "تابعیت یا به خون است یا به خاک".
تابعیت به خون است یعنی مهم نیست که نوزاد در کجا به دنیا آمده باشد همین که یکی از والدینش تابعیت کشوری رو داشته باشند او هم همان را خواهد داشت. مثلا یک نوزاد از پدر یا مادر آلمانی در هر نقطه دنیا به دنیا بیاید آلمانی خواهد بود چون در قانونشان تابعیت به خون است(البته یک سری قوانینی برای تولد خارج کشور دارند که من دقیق نمی دونم). همین طور که یک ایرانی در هر کجای دنیا از پدری ایرانی متولد بشه می تونه تابعیت ایران رو بگیره.
تابعیت به خاک است یعنی مهم نیست چه ملیتی داری همین که در فلان کشور به دنیا اومدی بهت تابعیت می دهند! من کانادا و آمریکا رو جزء این کشورها خوانده ام.نمونه دیگرش هم کشور برزیل است که مهم نیست کجایی باشی همین که در خاک برزیل به دنیا بیایی بهت پاسپورت برزیلی می دهند و همین طور به مادر نوزاد و مادربزرگ مادری نوزاد !!(کلا به مادر علاقه دارند!!) حتی اگر در هواپیمایی بر فراز خاک برزیل هم نوزاد متولد شود بهش تابعیت می دهند. دارنده پاسپورت برزیلی هم می تونه بدون ویزا به 100 کشور دنیا از جمله اتحادیه اروپا سفر کنه!
البته امروزه اکثر کشورها تابعیت ترکیبی دارند.
تابعیت یعنی پاسپورت، اقامت یعنی پاسپورت ندارد ولی می تواند در یک کشور بدون محدودیت زمانی و مشکلات تمدید ویزا زندگی کند.
این عکس ها را شقایق از پارکی که در شهری نزدیک ما رفته اند برای من فرستاده:






استفاده از عناصر طبیعی برای زیباسازی





دانشجوی جدید شهر ما

دو هفته قبل مینا یکی از دختران دانشجو به ما زنگ زد که پسری تازه از ایران آمده و نیاز به راهنمایی دارد. مینا چون با خانم الکساندار کارمند اداره دانشجویان خارجی دوست هست کارهای مقدماتی راهنمایی فرد تازه وارد را انجام داده بود و بعد فکر کرده بود چون پسر هست اگر با آقای همسر ارتباط بگیرد راحت تر خواهد بود. بعد از تماس و هماهنگی آقای همسر در دانشگاه قرار گذاشتند و این آقا پسر رو ملاقات کردند. این آقا پسر که فارغ التحصیل یک دانشگاه متوسط ایران با رزومه قوی و رشته ای از دسته علوم انسانی و سن کمتر از 30 سال است با نام سعید معرفی می کنم. سعید خیلی خوش شانس بوده که تونسته کمتر از دو هفته خانه ای پیدا کند. چون معمولا همه در بدو ورود گاهی تا چد ماه به دنبال خانه می گردند و در این مدت یا در هتل یا در اتاق دوستان و یا سوئیت مهمانان خوابگاه اقامت دارند. البته خانه در جایی خارج از شهر است و صاحب خانه که یک اتاقش را اجاره داده زنش به تازگی مرده و افسرده مند است! (عجب مرد باوفایی ) یعنی صاحب خانه یکی از اتاق هایش را اجاره داده و آشپزخانه و حمام و سرویس ها مشترک هست (سعید گفت که مبلغ اجاره ماهی 220 یورو است). سعید واقعا شانس آورده که این مرد صاحب خانه فعلا اندوهگین است و کاری به کارش ندارد و به تعداد سیفون های توالت!! و ظرف های نشسته آشپزخانه گیر نمی دهد!
چون کارت دانشجویی سعید هنوز آماده نشده و کرایه اتوبوس رفت و برگشت 3یورو و 40 سنت هست ترجیح داده مسیر حدود 16 کیلومتری(رفت و برگشت) تا دانشگاه را پیاده طی کند. مشکل جدیدی که سعید به آن برخورده کمبود اعتبار مالی برای تمدید ویزاست. ویزای دانشجویی که از ایران و در سفارت صادر میشه اعتبارش سه ماهه هست و برای تبدیل آن به ویزای مدت دار (بستگی داره که 6 ماهه تمدید کنند یا یک ساله) علاوه بر هزینه تمدید ویزا که در ایالت های مختلف آلمان فرق می کنه (از 50 یورو شروع می شود)  باید برای یک سال اقامت در آلمان 8000 یورو حساب بانکی داشت.(البته راه های مختلفی برای قرض گرفتن به مدت کوتاه و یا ضمانتنامه بانکی هست که من اطلاع ندارم) سعید می گفت که سفارت آلمان در تهران به من نگفتند که باید این مقدار موجودی داشته باشم و من نصف این مبلغ را که قرض هم گرفته ام با خودم آورده ام و الان ویزایم را 6 ماهه تمدید می کنند. کسانی که با هزینه شخصی و بدون بورس تحصیلی می آیند باید برای یک سال مبلغ فوق را در حسابی بلوکه کنند و هر ماه اجازه دارند مبلغ معینی (فکر کنم حدود 670 یورو) از آن را برداشت کنند. خیلی ناراحت کننده است برای سعید که پول اولیه رو هم قرض گرفته بود و فکر می کرد می تواند به سرعت کار پیدا کند و پولش را دست نخورده نگه دارد. پیدا کردن کار دانشجویی زمان بر است و معمولا هم کارهای سنگین و بدنی است. دانشجویان در سال تعداد ساعات مشخصی حق کار دارند (این ساعت برای دانشجویان دکترا و فوق لیسانس فرق می کند) ولی معمولا درآمدشان از 450 یورو در ماه بیشتر نمی شود چون دانشجو هستند و حساب و کتاب مالیات نمی خواهند داشته باشند. کارهایی که بچه ها در اینجا (شهر ما) انجام می دهند معمولا ظرف شستن و گارسونی است. البته کارهای دیگر مثل فروشندگی و کار در انبار و یا مزرعه هم موجود هست.برای کسی که توی ایران کار اداری و غیربدنی انجام داده 8 ساعت در یک آشپزخانه گرم و دم کرده ظرف شستن کار سختی است. معمولا بعد از مدتی کمردرد و دست درد به سراغ آدم می آید. حتی یکی از بچه ها پارسال کمرش را عمل کرد و بیمه اش هم چون ارزان قیمت انتخاب کرده بود قسمتی از هزینه را پرداخت کرد و 2000 یورو خرج روی دستش موند. البته خود آلمان ها سخت کوش و کاری هستند و برایشان 8 ساعت کار کردن و روی پا ایستادن اصلا سخت نیست ولی خب ما ایرانی ها معمولا ... خودتون می دونید دیگه چه جوری هستیم غذای سلف در دانشگاه ما 5 یورو هست، یک برش پیتزا(کل یک پیتزا نه ها یک برش مثلثی اش) 3 یورو و یا یک کافه و کیک کوچک 3.5یورو  (در سطح شهر)هست. دیگه خودتون حساب و کتاب کنید خرج خورد و خوراک چقدر میشه (البته من فکر می کنم شهرهای دیگه ،غذای دانشجویی ارزون تر هست- در برلین من کافی شاپ هاو رستوران های ارزان تر از این عددها هم دیده ام) و به این مقدار هزینه ماهیانه اینترنت و موبایل و بیمه رو هم اضافه کنید و شهریه دانشگاه که در ایالت های مختلف فرق می کنه(یکی از دوستان ما در مقطع دکترا در دانشگاه برلین ترمی حدود 600 یورو شهریه می دهند، این هزینه فقط پول شارژ کارت دانشجویی برای استفاده از وسایل حمل  و نقل عمومی در سطح شهر است و اصولا اسمش شهریه نیست! شهریه دانشگاه ما برای مقطع دکترا ترمی کمتر از 100یورو هست چون اولا شهر ما بسیار کوچک است و فقط اتوبوس دارد و از مترو خبری نیست و در ضمن از سال گذشته در ایالت بایرن شهریه ها حذف شده)
چند روز پیش دوباره سعید با آقای همسر تماس گرفت که سوال دارم و وقتی آقای همسر به سر قرار رفت می گفت سعید خیلی گرفته و ناراحت بود وی می گفت دلم تنگ شده و می خواهم برای عید به ایران بروم. برای کسی مثل سعید که در ایران مدت زیادی از خانواده دور نبوده تحمل یک ماه دوری در کشور غریب خیلی سخت و طاقت فرساست. او می گفت هیچ کدام از زیبایی های این کشور در نظرم جذاب نیست دنیا برایم تیره و تار است. خلاصه کمی در سایت های هواپیمایی دنبال بلیط گشته اند و چون برای کمتر از یک ماه دیگر بلیط می خواست خب قیمت ها مسلماً بالا بود. می گفت صاحب خانه ام یک هفته است که رفته و گفته تا چندین هفته دیگر نمی آیم و او در خانه تنها بود و چون با کس دیگری هم ارتباط نداشت خیلی احساس تنهایی می کرد. به طور حتم برای کسی که در این وضعیت قرار گرفته نصیحت و اندرز راه گشا نیست. این که بهش بگی غم غربت و دلتنگی مال همه هست مخصوصا سه ماه اول و معمولا وقتی جذابیت و زیبایی ها و تفاوت ها تکراری می شود دلتنگی و غربت جای آن را می گیرد. تازه سعید مجددا روی دور شانس بوده که هوای زمستان امسال آفتابی بود. یعنی عملا ما فقط یک هفته برف داشتیم و بقیه روزها باران ملایم و یا آفتاب دل انگیز بهاری داشتیم. اگر پارسال می اومد که 3 ماه سال فقط ابر بود و ابر و زمین های یخ زده و برفی احتمالا یک هفته هم نمی تونست دوام بیاره.
خوشبختانه سعید پذیرش به زبان انگلیسی گرفته و دیگر درگیر کلاس زبان آلمانی و مدرک DSH (معادل تافل آلمانی) نمی شود و گرنه که باید پول کلاس زبان و امتحان زبان و بین یک تا دو سال معطلی برای کسب این مدرک و بعد پذیرش در دانشگاه را هم جزء سختی های ادامه راه حساب کنیم. و البته پیدا کردن کار هم بستگی به مهارت زبان آلمانی دارد، این که بتونی با کارفرما صحبت کنی و منظورش رو بفهمی و البته سلیقه کارفرما
البته همه این اعداد و قیمت ها مربوط به شهر ما و ایالت ماست. من از بقیه دانشگاه ها و ایالت ها و رشته ها خبر ندارم. چون من عادت به سوال و جواب کردن از بقیه  ندارم و از دوستان شهرهای دیگرم نمی پرسم که مثلا بورس شما چقدر است و یا بورس از استاد دارید یا دانشگاه و یا از کدوم موسسه و شرکت و یا DAAD و ... و یا مثلا خوابگاه و یا خانه شما کرایه اش چند است و یا مثلا شهریه دانشگاه شما چقدر است و از این جور سوالات.
احتمالا برای برخی دانشگاه های بزرگتر و شاید رشته های آزمایشگاهی و فنی، امکان کار دانشجویی در دانشگاه فراهم باشد. مهم ترین مسئله در پیدا کردن کار مهارت های فردی و زبان قوی هست. الان مینا اینجا کلاس زبان انگلیسی داره یعنی توی کلاس تدریس می کنه و این کار خوب رو به لطف تسلطش بر زبان و راهنمایی استاد راهنماش داره ولی بقیه بچه ها همون کارهایی که اسم بردم انجام می دهند.
 البته تمام این نوشته ها به این معنی نیست که هر کس در اینجا دانشجوست زندگی و کار سخت و طاقت فرسایی داره چون توانایی و مهارت آدم ها در مواجه با شرایط جدید و مشکلات متفاوت است و در ضمن بحث بورس و تحصیل با هزینه شخصی مطرح می شود و نوع کاری که پیدا می کند. من فقط شرایط برخی از دانشجوهای شهر خودمون رو نوشتم.

این مجسمه ها و شمع های ماه پائیز است. مجسمه های حیوانات پائیزی مثل خارپشت و خرگوش و جغد و ... برای شروع فصل در باغ کاربرد داره. الان که کم کم دارن تزئینات عید Ostern و عید بهاره را می آوردند.(عکس ها از قبل هست)