زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

پل دانشگاه

روز سوم سمینار من هتل ماندم و خواهرجان به تنهایی رفت دانشگاه. من هم توی هتل خوابیدم و فیلم تماشا کردم(دیدم اینترنت هتل حیفه که همین جوری هرز بره برای همین دو سه تا فیلم دانلود کردم و یکی شون رو تماشا کردم)

خانومی که برای تمیز کردن اتاق اومد می خواست تختی که من روش نشسته بودم و پوست تخمه هام رو ریخته بودم(البته نه روی خود تخت!) هم تمیز کنه که بهش گفتم بی خیال شما همون سرویس ها رو تمیز کن و تخت پادشاهی ما رو بر هم نزن. کمی هم رفتم توی خیابون ها چرخیدم و در مغازه OBI گل ها و ماهی ها رو تماشا کردم.

عصر که خواهری از سمینار اومد و با ذوق و شوق برام تعریف کرد خوشحال شدم که اومدنش پر فایده بوده براش. شب همه با هم با داداش (از اون سر دنیا)و خواهر جان(تنها عضو خانواده در ایران) با مامان و بابا تلفنی حرف زدیم. دلم برای شنیدن صدای مامان و بابا تنگ شده بود. همه مون خوشحال شدیم.

شب هم غذاهای آماده ای که خواهرجان از ایران آورده بود خوردیم. روز آخر سمینار هتل تمیز و دست گل تحویل دادیم و وسایلمون رو در پذیرش هتل گذاشتیم و دوتایی رفتیم دانشگاه.

خواهر در کلاس ها شرکت کرد و من هم مشغول عکاسی از دانشگاه شدم.دانشگاه به سبک مدرن ساخته شده است.

دانشکده

برای عبور از روی خیابانی در محوطه دانشگاه پل فلزی نصب کرده بودند. وقتی از روش با قدم های محکم رد می شدی تکون می خورد.خیلی بامزه بود!





یک دانشکده دیگر

کلا ساختمان های دانشگاه نمای خاصس نداشتند. اگر زیبایی در محیط دانشگاه دیده میشد از طبیعت و درختان زیبا بود نه ساختمان های طراحی شده توسط انسان.


فعلا وبلاگ مشکل پیدا کرده و نمی تون بقیه عکس ها رو بذارم

باغ تماشا

خب ما(من و خواهرجان) الان خانه هستیم.

ماجراهای روز دوم سمینار را تعریف کنم. روز دوم خواهرجان به تنهایی عازم محل سمینار شد. صبح من همراهش رفتم و بلیط خریدیم و راه ها رو چک کردیم وایشان خودشان یک تنه سوار شدن و تعویض قطارها و راه یافتن مسیر را انجام دادند(اگر بدونید چه جای شلوغ و پر رفت آمدیه بهش آفرین میگین)

من هم کمی استراحت کردم و بعد برای گشت و گذار اطراف هتل راه افتادم. در حین عملیات اکتشاف پارک landesgartenshau یا باغ تماشای شهر رو پیدا کردم. و در کمال تعجب دیدم که در بازه و بساط بلیط فروشی و این حرف ها خالیه. در فصل گرم هر بلیط 15 یورو هست. من هم خوش و خندان راهی باغ شدم. انصافا باغ قشنگی بود. درختان با لباس های قرمز و نارنجی و زرد و گل های خشک و بعضا شاداب باغ و برکه ها و پرنده ها بسیار زیبا بودند.

چون عکس ها خیلی زیاده من نمی تونم همه رو بذارم. اگر خواستین بگین براتون E-mail کنم.


واحد اداری

آلاچیق





مجسمه مدرن(به نظرم با کانال کولر درست کردن!)


کمی بالاتر محوطه های محصور در حصاری برای حیوانات ایجاد کرده بودن. اولین حیوانی که من از دور دیدمش لاما بود.لاما همون شتر بدون کوهان که فکر کنم بومی آمریکای لاتین هست
بچه هاشون هم اونجاها می چرخیدن
دور و بر درخت ها رو هم حصار کشیدن که زنده بمونن و خورده نشونذ! بعد هم انواع بزها در رنگ ها و طرح های شاخ مختلف! یک جعبه های غذای حیوانات هم اونجا بود که می تونستی پول توش بندازی ویک مشت غذای مخصوص بخری و بهشون بدی! من که رفتم سمت بزها یکی شون دوید و اومد پیشم من هم برای این که توی ذوقش نزنم از روی زمین برگ خشکی برداشتم و بهش دادم اون هم با علاقه و اشتها خورد.انگار نه انگار که زیرپاش پر از همین برگ های خشکه.یک دفعه دیدم یک بچه بز داره از دور با ذوق و شوق میاد!
حصار بعدی محدوده خوک ها بود! دو عدد خوک طوسی چاق در حال کندن زمین و خوردن بودند.

سرش پائینه و مشغول کندن

کنار محوطه خوک ها عکسی از همه خوک ها و لاماها گذاشته بودند و زیر هرکدوم اسمشون رو نوشته بودند(برای هر کدوم از حیوانات اسم انتخاب کرده بودند) و شماره تلفن اضطراری که اگر یکی شون یک حادثه ای براش پیش اومد بتونی با تلفن و ذکر نام سریع خبر بدی.

قسمت بعدی مرغ و خروس بودند! که دیگه خودتون می دونین چه شکلی هستند و عکس نیاز نیست!

محل زندگی بزها و لاماها با چشم اندازی به شهر

محل زندگی مرغ ها.من نمی دونم اون کیسه بکس برای چیه اون وسط؟؟

قسمت بعد محل بازی بچه ها بود.البته کلی فاصله بود بین این قسمت ها و همه پر از گل. یک قسمت هم باغ گل بود با اسمهاشون و محل فروش اون گل ها هم وسط باغچه پرگل. البته الان به خاطر سرما تعطیل بود.

قسمت بازی بچه ها خالی و خلوت بود. این وسیله که در زیر می بینید آب راه هست(اسم رو حال کردین؟!) باید دسته بزرگ رو می چرخوندی تا آب توی حوضچه بریزه و بعد از کانال های چوبی به حوض پائین برسه. هر کانال هم آب بندی برای خودش داشت و کلا آب بازی چوبی بود.



این هم سرسره سنگی

سطح لغزنده و ثابت

خاک بازی. با دو اهرم می توان خاک ها رو برداشت و در قسمت دیگه(در محیط دایره) ریخت

فیل سنگی

قطار چوبی

البته قسمت بازی بچه ها وسایلل دیگه ای هم داشت که دیگه جا نمیشه من اینجا بذارم.


این بازی مثل تارزان هست. طرف از روی سکوی سمت راست سوار اون آونگ میشه و روی سیم لیز می خوره و تا انتهای کابل میره و برمیگرده.ولی در وسط راه که شتاب کم میشه متوقف میشه و باید مثل این پسره توی تصویر بالا بقیه اش رو خودش راه بره.

نمای بیرونی رستوران

برکه ی پرندگان که بیشتر تو مایه های مرغابی بودن قشنگ بود. البته رکه خیلی بزرگ بود و انواع مرغابی ها در رنگ های مختلف با هم با صلح و صفا سروصدا می کردند! همه شون هم پلاک به پا داشتند. و البته خیلی هم ترسو نبودند چون از آب بیرون می آمدند و اگر بهشون غذا می دادی دنبالت میومدن.



فلامینگوهای صورتی
یک تابلویی هم کنار برکه نصب بود که نام و نصب و محل سکونت انواع مرغابی ها رو نوشته بود.
واقعا هم از نظر رنگ خیلی با هم فرق می کردند. یکی طوسی ،یکی قهوه ای و بعضی ها هم ترکیبی بودند.

روز اول سمینار

خب روز اول سمینار که همون دوشنبه بود رو ما نرسیدیم.چون باید هتل رو تحویل می گرفتیم و از نظر زمانی به یک ساعت آخر برنامه های سمینار می رسیدیم، پس قیدش رو زدیم و هتل رو انتخاب کردیم. اتاق ما طبقه هفتم هتل بود. و بر کل شهر و هتل های اطراف اشراف داشتیم. کلا منطقه ما هتل نشین بود!

به سقف سرسبز گنبدی توجه کنید!


خیابان های اطراف از بالا

صبح سه شنبه برای رفتن به سمینار سحرخیز شدیم ولی در کمال تعجب دیدیم که ساختمان بلند کنار ما اکثر لامپ هاش کله سحری روشنه. فکر کنم ساعت کاری شون 7 صبح بود.
ما از شب قبل مسیر متروها رو توی نقشه پیدا کرده بودیم و می دونستیم که باید با چه خطوطی به مقصد برسیم ولی پیدا کردن سکوی قطارها توی شلوغی صبح کار زمان بری بود.
خوشبختانه زود به دانشگاه محل سمینار رسیدیم. یعنی یک ساعت زودتر تا کارهای ثبت نام رو انجام بدیم.یارو تعجب کرد و گفت اونهایی که می خوان کافه بخورن حالا میان. بچه های خوش اخلاقی بودن و زود کارمون راه افتاد. همه اونجا خواهرجان من را می شناختند و می گفتند تو همونی که کار ویزات طول کشید!
خواهرجان به سمینار رفت و من هم اونجاها برای خودم می چرخیدم. یکی از بچه های سمینار کامپیوترش رو در اختیار من گذاشت تا باهاش خودم رو سرگرم کنم. پذیرایی شون هم خوب بود و من کلی مستفیض شدمالبته به علت هوای بارانی نتونستم از ساختمان خارج بشم و به عکاسی بپردازم.
ناهار هم با بچه های ایرانی سمینار رفتیم به سلف. یک خانوم ایرانی که توی همین گروه دکترا می خوند راهنمای ما بود و درباره شهر stuttgart بهمون گفت که زمان جنگ کاملا نابود شده ولی به سبک مدرن بازسازی شده.
مدرنیته از همه درودیوارها و ساختمان ها می بارید. ساختمان های بلند سیمانی شهر رو کاملا صنعتی نشون می داد.
عصر هم یک باربیکیوی نو خریدند و می خواستند یک جشن کوچولو به افتخا این سمینار در گروهشون راه بندازند. من هم از سر بیکاری در سرپاکردن باربیکیو و خرد کردن مواد مهمانی مشارکت کردم!
این پسره که سبزیجات رو می شست از روش کاملا پسرانه برای شستن کاهوها استفاده کرد. یعنی همه رو ریخت توی یک کاسه بزرگ پر از آب و به جای آبکش یک نایلون بزرگ رو سوراخ های ریز کرد و کاهوهای خیس را توی اون خالی کرد و توی حیاط نایلون رو می چرخوند تا آبش بریزه!!
برای گروه سبزی خواران سمینار باربیکیوی سبزیجاتی هم راه انداختند.


سالاد

مشغول کباب کردن
کلا خوبی این سمینار ای بود که چون بین المللی بود همه با هم انگلیسی حرف می زدند و آدم احساس خفگی نمی کرد.
شکل ساختمان هم این طوری بود که یک حیاط خلوت مستطیل شکل وسط بود و دور تا دورش اتاق هایی که با در به این حیاط خلوت ارتباط داشتند. یک قسمت از راهرو رو هم به آشپزخانه اختصاص داده بودند با کابینت و گاز و شیرآب و ماشین ظرف شوئی و ..
از داخل آشپزخانه از فضای استراحت عکس گرفتم


میز پذیرایی


نمای آشپزخانه از بیرون مشخص نیست


حیاط خلوت و مجموعه اتاق های مرتبط با آن
شب هم مسیر برگشت رو دیگه یاد گرفته بودیم و تونستیم خودمون رو به هتل برسونیم.