زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

داروهای گیاهی

دوستان از آلمان یک سری سفارش خرید داده اند که چند روزه درگیرش هستیم. موج طبیعت گرایی در اروپا چندی است که فراگیر شده است.سمیرا و همسرش که در خوراک و لوازم مصرفی بسیار دقیق هستند. صابون شن های ساحل!! و یا نمک کف دریای سفید!! و یا میوه ها و آب میوه های بیو(طبیعی) رو با هزینه بیشتر از مواد دیگه تهیه می کنند. و شقایق هم که از ایران مهمان زیاد داره از سدر و حنا تا ماست محلی اهر و چوب زردچوبه اصل هندی و عسل زنبورهای وحشی و گردوی تویسرکان و ... براش میرسه.

حالا هم یک لیستی رو قراره ما براشون تهیه کنیم که البته من خودم با توجه به موجودی های عطاری بازار سنتی شهرمون پیشنهاد دادم. صابون صدر و گزنه و گل ختمی و کتیرا تا قطره های خوراکی و تقویتی و روغن کوهان شتر و روغن شترمرغ در لیست خریدمان قرار دارد.

انصافا این موارد در ایران راحت تر پیدا میشه چون کشور ما چهارفصل و دارای انواع منابع طبیعی است، منبع بسیاری از این گیاهان در بیابان های سوزان و مناطق مرتفع کوهستانی است.من فکر می کنم مردم ما دیگه توجه خاصی به این گیاهان سنتی ندارن و ترجیح می دن از لوازم آرایشی و داروهای خارجی استفاده کنند. هر کشوری دنبال موادی می گرده که در کشورهای دیگه و نه در سرزمین خودش یافت میشه.

راستی ما 4 شنبه پرواز داریم

بوی ماه مهر

آخی ماه مهر رسید. من خیلی وقته که احساس خاصی نسبت به ماه مهر ندارم، ولی دیدن بچه هایی که با ذوق و شوق وسایل مدرسه را خریداری می کنند و یا منتظر آغاز مدرسه هستند و یا دلتنگ مدرسه شدند حس شور زندگی داره. اگر من حسی ندارم به مهر دلیل بر متوقف شدن جریان زندگی نیست.

من کلا شعرها و سرودهایی که در ماه مهر پخش می کنند دوست دارم. از این که شادی در سطحی از جامعه (بچه مدرسه ای ها نه معلم ها) جریان داره حس خوبی دارم

امسال پسردائی ام به کلاس اول می رود. کوچکترین نوه فامیل داره قدم در راه باسوادی می ذاره.این پسر کوچولوی ما قبل از رفتن به مدرسه اعلام کرده که من خجالت می کشم به مدرسه برم چون بی سواد هستم و بلد نیستم بنویسم. و وقتی فهمیده که بقیه هم که به مدرسه میان بی سواد هستن خیالش راحت شده که خیلی از قافله عقب نیست.

روز چهارشنبه هم که جشن شکوفه ها بوده توی کلاس وقتی معلمشون پرسیده که "شغل باباتون چیه؟" این شاهزاده پسر ما معنی کلمه شغل رو نمی دونسته و وقتی دو سه نفر از بقیه بچه های کلاس گفتن پدر ما کارخانه می ره اون هم همین را گفته!!(دائی من مغازه دار هستند) و وقتی از کلاس اومده بیرون از مامانش پرسیده شغل یعنی چه؟؟

و بعد از روز جشن شکوفه ها از مامانش پرسیده هر روز باید برم مدرسه یا هر وقت دلم خواست؟کلا میزان عشق و علاقه رو توجه بفرمائید.

وقتی بعد از جشن ازش پرسیدن فامیل معلمتون چیه؟ یه کم فکر کرده و بعد گفته فکر کنم علفی. و اعضای خانواده در فرصت دو روزه تلاش کردن تا به ایشان کاملا تفهیم نمایند که فامیل معلمش چمنی است نه علفی تا یکبار اشتباها آقای معلم غافلگیر نشه.

روز 5 شنبه و جمعه هم شاهزاده پسر ما داشته تمرین خط صاف می کرده. چون معلم شون گفته برای روز شنبه خط کش و مداد بیارید که حاشیه دفتر مشق رو خط کشی کنیم. فعلا ایشان شدیدا مشغول تمرین هستند و فرصت مصاحبه ندارند.