زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

3 اکتبر

امروز 3 اکتبر اینجا تعطیله. روز سوم اکتبر امسال، 2012 میلادی، آلمانی ها بیست و دومین سالروز اتحادآلمان را جشن می گیرند. اتحاد دو کشور آلمان شرقی و غربی نقطۀ عطفی در به پایان رسیدن جنگ سرد بشمار می رود.نتیجه اتحاد آلمان فروپاشی دیوار برلین است.


روز ۱۸آبان مصادف با ۹نوامبر سالروز فروپاشی دیوار «برلین»، دیواری که در چند دهه یک ملت را دوپاره کرد و آنها را جدا ازهم نگاهداشت. دیوار برلین، ارثیه شرایط ژئوپولتیک (جغرافیای سیاسی)پایان جنگ دوم جهانی و دوقطبی شدن جهان است. آلمان شکست خورده دو پاره شد، برلین نیز دچار همین سرنوشت گردید. دولت های متفق «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، ایالات متحده آمریکا، فرانسه و انگلستان» در جریان کنفرانس «یالتا» که به کنفرانس «تقسیم جهان» به ویژه آلمان مشهور شد، تصمیم گرفتند که پس از شکست آلمان، ضمن تقسیم این کشور به دو بخش شرقی و غربی،شهر برلین پایتخت «رایش سوم» را نیز به دو بخش تقسیم کنند، به طوری که در بخش غربی برلین نیروهای آمریکا، انگلیس و فرانسه و در بخش شرقی برلین که ضمنا پایتخت آلمان شرقی می شد قوای کمونیستی آلمان شرقی و اتحاد شوروی به طور مشترک مستقر شوند. 


از آن پس کشور آلمان و نیز برلین به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد.مردم آلمان شرقی که از زندگی در زیر لوای کمونیسم ناراضی بودند و خلاف میل باطنی خود ناچار به اقامت در بخش شرقی و همزیستی با کمونیسم شده بودند می کوشیدند به هر وسیله و بهانه ای که شده از بخش شرقی برلین به بخش غربی فرار کنند. هر روز تعداد فراریان از قلب منطقه کمونیستی آلمان شرقی به جهان آزاد بیشتر می شد. سیل این مهاجرت های پنهانی و قاچاقی به برلین غربی آن قدر افزایش یافت که سرانجام «نیکلای خروشچف» دبیر اول حزب کمونیست و نخست وزیر اتحاد جماهیر شوروی به «والتر اولبریخت» دبیر کل حزب کمونیست آلمان شرقی و رئیس جمهوری آن کشور دستور داد برای جلوگیری از سیل مهاجرت ها در دو طرف دروازه «براندنبورک» یک دیوار بلند بتونی محصور در سیم های خاردار ایجاد کند. در ۱۳اوت ۱۹۶۱برابر با ۲۲مرداد ۱۳۴۰خورشیدی این دستور صادر شد و کار ساخت دیوار بتونی برلین آغاز شد. ۱۴ هزار نظامی و ۶هزار سگ تربیت شده محافظت از این دیوار را به عهده گرفتند.

این موانع برای آن ایجاد شده بود که مردم آلمان شرقی قادر به فرار به آلمان غربی نباشند. آمارهای اراائه شده حاکی است بین سال های ۱۹۴۹تا ۱۹۶۱میلادی حدود ۳ میلیون نفر آلمان شرقی را ترک کردند که دلایل عمده آن «نبود آزادی» و «سختی معیشت» در آلمان شرقی بود.


پس از احداث دیوار بسیاری از کسانی که تلاش داشتند از این دیوار عبور کنند جان خود را از دست دادند و بسیاری نیز به جرم تلاش برای ترک آلمان شرقی دستگیر و زندانی شدند.



اتخاذ سیاست درهای باز بین دو بخش برلین ، رابطه دو آلمان را تا حدی بهبود بخشید به طوری که خانواده های آلمانی که پس از احداث دیوار برلین مدتی بود از دیدار اقوام خود محروم شده بودند توانستند در ماه های ژانویه هر سال بین دو منطقه برلین تردد کرده و یکدیگر را ملاقات کنند. این روند گرچه به بهبود اوضاع کمک کرد اما پایان نارضایتی ها نبود و مانع از تلاش ساکنان آلمان شرقی برای فرار به آلمان غربی نمی شد،در روز ۹ نوامبر، ۱۹۸۹ یعنی نزدیک به سی سال پس از احداث دیوار برلین، دیوار برلین فرو ریخت. بعدازاین واقعه در سراسر آلمان به ویژه در برلین همه مردم به شادی و سرور پرداختند و سرانجام در ۱۲ سپتامبر ۱۹۹۰ اصل وحدت آلمان پذیرفته شد و دو نیمه شرقی و غربی آلمان پس از ۴۶ سال به یکدیگر پیوستند و آلمان واحد دوباره تشکیل شد. این دیوار که ۴۶ سال پیش با سرعت هر چه تمام تر برای جدایی آلمان شرقی و غربی ساخته شد سرانجام در تلاش برای از بین بردن تمام خاطرات تلخ حکومت کمونیست ها توسط مردم در هم کوبیده شد. اکنون فقط بخش هایی از این دیوار و به ویژه ایست بازرسی چارلی معروف به «چارلی پوینت» برجای مانده و نقاطی که فراریان از آلمان شرقی در آن هدف گلوله سربازان قرار گرفته اند و جان خود را از دست داده اند با نشانه هایی مشخص شده است و مکانی برای بازدید جهانگردان بشمار می رود.


دیشب فیلمی از زندگی هیتلر نشون می داد.سخنرانی های پرشورش و سان دیدنش و خودکشی ش رو نشون می داد. این مرد عجب نابغه ی دیوانه ای بوده. ملتش و دنیایی رو به بدبختی کشوند.

توی اینترنت فیلم های فروپاشی دیوار رو می دیدیم. ملت از دیوار بالا می رفتن و پلیس بهشون هشدار می داد ولی رفتار تندی نداشت. یه خانومه توی فیلم گریه می کرد جلوی پلیس ها می گفت سه ساله بچه هام رو ندیدم.

بعد یک فیلم دیگه توی اینترنت دیدیم، یادبود بیستمین سال فروپاشی دیوار،خانوم صدراعظم هم بود. یک دومینوی بزرگ جای دیوار سابق درست کرده بودند و در میان شعار و هیاهوی مردم دومینو رو ریختن(فعلش باید چی باشه:انداختن،هل دادن، سقوط دادن؟)

مردم هم شعار می دادن آزادی و اتحاد. خلاصه گویا هر ساله در برلین و سرتاسر آلمان جشن می باشد


دومینو رو جای دیوار برلین ایجاد کردند



دیوار برلین فروریخت ولی هنوز دیوارهای دیگری در نقاط مختلف جهان در حال احداث است. از دیوارهای تنش آفرین که امروز برپا شده است می توان از دیوار حائل در «فلسطین اشغالی» و نیز «اعظمیه» بغداد نام برد.ارتش آمریکا یک دیوار بتونی بلند و طولانی به منظور جدا کردن محلات شیعه نشین از سنی نشین در منطقه«اعظمیه» بغداد احداث کرده است

یکی دیگر از تأثر برانگیزترین دیوارها در فلسطین اشغالی ساخته شده است. رژیم صهیونیستی به طور عمده، در اطراف شهرک های صهیونیست نشین، با ایجاد سنگرها و تعبیه شبکه دوربین های مدار بسته یک دیوار مجازی تمام عیار را برای جداسازی ساکنان این شهرک ها از دیگر فلسطینیان تشکیل داده است. جدای از آن، این رژیم یک دیوار بتونی که نام «دیوار امنیت» (Security (fenceرا به خود گرفته از آوریل ۲۰۰۲ ساخته است که در کرانه های باختری رود اردن از کنار «خط سبز» (مرز های سال ۱۹۶۷) عبور می کند. این دیوار بتونی به بلندی حدود ۹متر است که با زنک خطر های برقی مجهز شده و در بیشتر نقاط پشت آن گودال هایی حفر شده و اطرافش با سیم خاردار محصور شده است. این دیوار از «خط سبز» ۶۰ تا ۸۰ متر فراتر می رود و طول آن ۷۰۰ کیلومتر در نظر گرفته شده است.

آرامش

امروز یک شنبه قراره سمیرا بیان دیدنمون. دیشب شنبه شب هم خونه شقایق بودیم. شقایق فردا میره ایران و ما رفتیم سوغاتی های ایران رو قبل رفتن بهش بدیم. کمی هم از اوضاع و احوال ایران قبل رفتن براش گفتیم که آمادگی داشته باشه!

مامان و بابا رو هم آخر شب دیشب وقتی خسته بودن دیدیم که فردا عازم هستن و ما تا بیش از یک ماه دیگه نمی بینیمشون.

این دو سه روز هم رفتیم خرید تا یخچال خالی مون رو سیر کنیم. از آرامش شهر و خیابان ها و پیاده روهای صاف و صوف و عدم گیجی و عجله مردم یه کم تعجب کردیم. خب یک ماه بود توی شهر شلوغ که همه مردم دائم توی مغازه هان و پیاده روها هم محل اجرای طرح های مختلف حضور داشتیم.

ناهار رو هم در آفتاب بی رمق پائیزی در تراس خوردیم. کل مجموعه ساکت بود.انگار هیچ کس اون اطراف نیست. آفتاب پائیزی هم اغفال کننده است. یه کم که میشینی مثل جوجه ها توی آفتاب می خوای ولو بشی و یکی دو ساعتی رو چرت بزنی.

شقایق و سمیرا اتفاقات یک ماهی که ما نبودیم رو برامون تعریف کردن.گویا یک زوج ایرانی جدید به شهر اومدن برای یک دوره مطالعاتی شش ماهه. و خبر بعد هم این که کار یکی از پناهنده ها نیمه درست شده و از کمپ اومده بیرون. حالا ما 5شنبه که برای ثبت نام دانشگاه رفتیم همین آقا رو دیدیم، به ما گفت که کلاس زبان میره و جویای کار هست. ما دیگه جزئیات رو نپرسیدیم. من کلا عادت به سوال پرسیدن و فضولی کردن تو کار مردم رو ندارم

خوشبختانه یکی دو روز آفتاب بود و الان که دوشنبه اول اکتبر هوا ابری شده نمی دونم مجددا خورشید را کی خواهیم دید.

عکس از شهر

این نمای همون عینک فروشی هست که هر یک مدت دکور مغازه اش رو عوض میکنه.الان هم فکر کنم اینها جادوگر هستند!



این هم از نمای نزدیک


شاید هم دلقک هستند. نمی دونم چهره اشون که مثل دلقک ها مهربون نیست ولی کلاه دلقک ها رو دارند!



این هم یک مدل گل جدید


البته گلدون هستند

ما رسیدیم

ما الان خونه (خونه آلمان مون)هستیم.4 شنبه ساعت 8 صبح پرواز داشتیم. ساعت 4 صبح فرودگاه بودیممن که خیلی خواب آلود بودم.ساعت 5 بارهامون رو تحویل دادیم و 4 کیلو هم کمبود وزن داشتیم! یعنی 4 کیلو از حد مجاز کمتر بار داشتیم. چون بلیط مون رو از آلمان گرفته بودیم بار هر مسافر رو 40 کیلو نوشته بود. فکر کنم اونها که بلیط از ایران می گیرن بار مجاز رو 30 کیلو براشون حساب می کنند. صف بسیار طویلی در قسمت کنترل پاسپورت و مهر خروج بود. یک زن کولی هم توی فرودگاه بود که به هر صفی که می رسید جیغ و داد می کرد و به همه فحش می داد و کلا صدای اعتراضش سالن رو پر می کرد. نماز رو توی فرودگاه خوندیم. یک خانومی اومد توی نمازخونه و از همراهش پرسید نماز صبح رو باید شکسته بخونم؟؟ یک رکعتی هست؟؟ آخرین ملاقات رو هم با دستشویی مدل ایرانی در فرودگاه داشتیم

یک عده جوان هم انواع سازها رو در دست داشتند که بعد فهمیدیم گروه مستان هستند، توی پرواز ما بودند دو تا از هنرپیشه های خانوم رو هم توی فرودگاه دیدیم.

ساعت 7:30 هم سوار هواپیما شدیم.من که خیلی خسته و غمگین بودم سریع خوابم برد. کادر پرواز مثل قبل خوش اخلاق و غذاها عالی بود. صبحانه نان و پنیر و عسل و دسر و چای و آب میوه بود. ناهار هم در هواپیما خوردیم. وقتی رسیدیم فرانکفورت خلبان گفت چون شماها خواب بودین من مسیرها و کشورهایی که عبور کردیم رو اعلام نکردم و چون 20 دقیقه زودتر از وقت قبلی رسیدیم باید توی هواپیما بشینین تا کانال خروج رو به ما بدهند.

فرودگاه فرانکفورت بسیار بزرگ هست و خوشبختانه ما این دفعه عجله نداشتیم و سر فرصت همه جا رو تماشا کردیم و مسیرها رو با کمک تابلوهای راهنما به راحتی پیدا کردیم. قسمت خوب فرودگاه هم اینه که اول که از هواپیما خارج میشوی مامور کنترل ویزا هست و دیگه راحت میشی. ماموری که پاسپورت منو دید تا صفحه آخر ورق زد و وقتی دید من برگه ویزا توی پاسپورتم ندارم تازه متوجه شد که کارت ویزا رو از دست من نگرفته. خودش خنده اش گرفت(من هم اصلا مقصر نبودم خودش می دونست چی می خواد باید با دقت به دست من نگاه می کرد)

بعد از کنترل ویزا مستقبلین رو ملاقات می کنی و با هم می تونید برید ساک ها رو از روی ریل متحرک تحویل بگیرین. البته ما که مستقبلی نداشتیم. بعد از یافتن ساک ها چرخ دستی برداشتیم و برای گرفتن بلیط قطار با استفاده از بلیط هواپیما به دنبال دفتر DB گشتیم. با استفاده از دستگاه اتومات بلیط مون رو گرفتیم و یک ساعتی وقت داشتیم تا سکوی شماره 4 رو پیدا کنیم.

توی سکو هوای خنک فرانکفورت به استقبالمان آمد. ما هم که طبق توصیه های شقایق کاپشن هامون رو در دسترس گذاشته بودیم سریع لباس های گرممون رو پوشیدیم.

توی قطار اول جامون خوب بود چون سر فرصت بارها رو جابه جا کردیم. من کمی تا مقصد اول خوابیدم. روی صندلی های ردیف جلویی مون که به حالت روبه روهمی هست و یک میز وسط داره یک زوج مسن و یک زوج جوان مقابل هم نشسته بودند و گویا مسن ترها خاطراتشون رو برای اونها می گفتن. خلاصه کل راه رو صحبت می کردند. کلا این ملت با صدای آروم و یکنواخت معمولا حرف می زنند.

در بین راه که قطار رو عوض کردیم. 5 دقیقه بین رسیدن به ایستگاه و حرکت قطار بعدی فاصله بود. و خوشبختانه سکوهای مقابل هم بودند. ساک های بسیارمان(6 تا ساک و چمدان) را در جلوب در ورودی گذاشتیم و خودمون نزدیک در نشستیم. این قطار محلی بود و توی هر روستایی می ایستاد و کلا مثل اتوبوس بود. توی قطار به شقایق ساعت رسیدنمون رو SMS دادم ولی چون مسیر راه جنگل بود و گاهی آنتن قطع میشد مطمئن نبودم که به دستش رسیده باشه. وقتی به شهر خودمون رسیدیم و دیدیم کسی به استقبالمان نیامده چمدان ها رو از قطار بیرون آوردیم و وقتی آقای همسر رفت چرخ دستبی بیاره دیدیم کیارش با چرخ دستی به استقبالمان آمد. خیلی خوشحال شدیم چون باید دو تا اتوبوس تا رسیدن به خونه عوض می کردیم.شقایق توی ماشین منتظرمون بود. بعد از دیده بوسی گفتند اگر خریدی چیزی می خواین با هم بریم که ما گفتیم کلی خوردنی با خودمان آوردیم. قرار شد ساعت 8 بیان خونه مون. وقتی رسیدیم تو خونه به نظرم همه جا بی روح آمد. دیوارها و پرده ها سفید. مبل توسی خیلی کم رنگ، کف خونه هم پارکت یک دست. کلا خونه خلوت و ساکت و کم رنگ بود. گلدوان هایم سالم بودند، شقایق یکبار آبشان داده بود.(خودم توی تشت پرآب گذاشته بودمشان) یک نامه هم از دانشگاه برای آقای همسر آمده بود  که چرا نیومدی ثبت نام؟

همه ساک ها رو توی راهرو چیدیم و من سریع یک سوپ درست کردم و بچه ها ساعت 8 آمدند و نون سنگک و پنیر ترکی که خودشون آورده بودند و سبزی های معطر و خوش طعم ایرانی. هر دوشون ذوق کردن و با اشتها همه رو خوردن. 

لباس های کاموایی رو از کمد کشیدیم بیرون و پوشیدیم و من دلم برای اون همه لباس خوشگلی که از ایران خریدم و همه خنک و تابستانی هستند و تا سال دیگه نمی تونم بپوشم سوخت.

شب از شدت خستگی هر دو بیهوش شدیم.

اینجا حسابی بوی پائیز میاد، فعلا این دو تا عکس رو داشته باشین تا بیام ماجراهای 5شنبه و جمعه رو تعریف کنم.


حالا میام و از درخت های بلوط و هزار رنگ عکس می ذارم