زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

برق

برایمان نامه آمده که برق از سال آینده میلادی 15% گران می شود. تازه برق مصرفی ما مطابق جدول الگوهاست. یعنی یک خانه کمتر از 50 متر با دو نفر سکنه ماهیانه باید حدود 50 یورو پول برق بدهیم. این پول برق شامل لامپ ها و گاز(پخت و پز) می شود. ماهیانه هم حدود 130 یورو پول شوفاژ(گرمایش)، آب و فاضلاب میدیم. این مقدار علی الحساب است. یعنی یک مقداری است که خودشان محاسبه کرده اند و در پایان هر سال میزان برق مصرفی را محاسبه کرده و مابه التفاوت آن را منظور می کنند. یعنی یا بدهکار میشیم یا بستانکار. هر ماه 50 یورو به طور اتومات از حساب بانکی ما کسر و به حساب شهرداری منظور می شود. البته شرکت های خصوصی ارائه دهنده برق هم هستند که می توان با آنها هم قرارداد بست. مخصوصا برق تولیدی از انرژی های سبز مثل برق آبی و خورشیدی و بادی مشتری های مخصوص به خودشون رو دارند. کسانی که تلاش می کنند به محیط زیست کمک کنند. توی برنامه تلویزیونی می گفت میزان برق تولیدی از انرژی پاک در سال 2000 مقدار 6.6% کل برق تولیدی کشور بوده و امسال به رقم 24% رسیده. تازه روستاهایی رو نشون می داد که با روش بیوگاز برق تولید می کردند.
تازه نانی که همیشه می خریدیم هم 10 سنت بهش اضافه شده. قانونا سالی 10% می توانند اجناس را گران کنند. همین طور اجاره خانه ها را. ولی معمولا صاحب خانه ها با مستاجرها راه می آیند. مثلا خانه ای که سمیرا اجاره کرده اند قیمت آن در 10 سال گذشته ثابت بوده است.
این روزها همه مغازه ها و کل شهر حس کریسمس داره. 6 دسامبر(16 آذر) روز بابانوئل یا به زبان انگلیسی سنت نیکولاس saint Nicholas و به زبان آلمانی Weihnachtsmann بود. این جناب سنت نیکلاس هم که برای خود روز مشخص دارند.توضیحات فارسی را هم می تونید از ویکی پدیا بخونید. این بابانوئل هم قراره نیمه شب سوار بر سورتمه ای که توسط گوزن های شمالی کشیده می شود بیاد و از دودکش خونه ها بره تو برای بچه های خوب کادو ببره
الان شهر  پر از آدم هایی که در حال خرید و از این مغازه به اون مغازه رفتن هستند. درخت سرو هم توی همه مغازه ها و ادارات و اکثر خانه ها تزئین شده نشسته! طبق رسم کادوهای کریسمس باید حدود یک هفته قبل از سال نو باز شود و قبل از آن زیر درخت کریسمس منتظر می مونه.مثل دم عید نوروز خودمون میمونه همه تو خیابون ها می چرخن. تازه شهره ما کوچیکه و خیلی هم مغازه های مختلف نداره. شهرهای بزرگ که حتما خیلی شلوغ تره. بازار کریسمس هم با دکه های پیش ساخته اش تو میدون شهر برپاست. ملت دارن می خورن و می خرند. کادو دادن انگار جز واجباته و باید حتما بزرگترها به کوچکترها کادو بدن. خونه تکونی هم دارن ولی نه مثل ما هی بشور و بساب. در حد همون تغییر دکوراسیون و تمیزکاری معمولی.

آذین بندی خیابان ها


ریسه های لامپ





لامپ هایی با حباب کاغذی بزرگ


تزئینات مغازه ها


درخت های کاج در ورودی رستوران


نمای بزرگتر از ورودی رستوران

همسایه های ما هم تراس شون رو تزئین کردند. ریسه های لامپ رو روی نرده ها بستن و توی خونه هم درخت های کاج و ستاره های پرنور کاغذی شون پیداست. اکثرا هم عادت دارند که یک کاج یا گوزن یا مجسمه های شماتیک تولد حضرت عیسی(ع) را پشت پنجره می ذارن. کلا به نما و تزئین بیرون خونه علاقمند هستند.

جلسه دوم ادیان

دیروز جلسه زنان و ادیان درباره عیدی از یهودیان و در ساختمان آنها برگزار شد. از قبل با سمیرا مردد بودیم که برویم یا نه. سمیرا نگران بود که شاید مطلبی برای غزه گفته بشه و ما نتونیم جواب بدیم. من بهش گفتم که ما باید بریم که اگر حرفی زدند اونجا باشیم و از مظلومیت فلسطینیان دفاع کنیم. آدرس ساختمان را به من گفت ولی من هرچی توی خیابون موردنظر نگاه کردم ساختمان شماره 7 را ندیدم. مشغول بررسی پلاک ها بودم که سمیرا من رو دید و توی خیابان صدایم کرد. البته من خیلی هم خنگ !! نبودم ساختمان بعد از یک پیچ پیدا می شد و از توی خیابان علامت و یا نوشته ای نداشت. ساختمان یهودیان با ستاره پرنور روی نمای ساختمان در پشت ساختمانی از دید خیابان اصلی پنهان بود. من و سمیرا و دوست مسلمان آلمانی اش سه محجبه مسلمانی بودیم که هم زمان وارد شدیم و توجه جمع رو جلب کردیم. البته مسلمانان دیگر بدون حجاب هم بودند. ساختمان بسیار شیک با امنیت بالا. چندین دوربین مداربسته داخل و اطراف ساختمان را کنترل می کرد. من فکر کردم کنیسه یهودیان باید شبیه کلیسا باشد. ولی در اصلی ساختمان بسته بود و بعد از زنگ زدن و شناسایی باز می شد. وارد اتاق اجتماع شدیم که پر از صندلی بود و علائم یهودیان مثل شمعدان و فانوس هایی با نوشته های عبری به صورت کاردستی بچه ها به در و دیوار بود.من نمی دونم که یهودیان هم حرمت ورود غیر یهودیان به کنیسه را دارند یا خیر؟ خلاصه اسم عید هنوکا(یا حنوکا) بود. خانمی از روی کاغذ توضیحاتی برای این مراسم گفت. این جشن به جشن چراغ ها هم معروف است. اصل داستان ماجرای پیروزی یهودیان بر فرمانروای کافر سرزمینشان بود. این حاکم که اسکندر مقدونی فکر می کنم بوده بعد از غلبه بر یهودیان اجازه انجام مراسمات دینی را به آنها نمی دهد. و می خواسته فرهنگ و تمدن یونانی را بر آنها مسلط کند. یهودیان دین دار اعتصاب غذا کرده و خواستار انجام اعمال دینی خود بودند، عده ای از یهودیان هم بی خیال شده و فرهنگ جدید رو قبول کردند و عده ای هم شهر رو ترک کردند و در اطراف شهر زندگی می کردند. در نهایت هم با هم متحد شدند و آنها را از شهر بیرون کرده و دوباره معبد سلیمان را بازسازی کردند و به عبادتشان رسیدند.این یک بهانه برای جشن و بهانه دیگر هم وقتی می خواستند چراغ معبد را روشن کنند به اندازه یک روز روغن مقدس برای چراغ داشتند ولی چراغ با آن روغن 8 روز روشن مانده، این را یک معجزه دیدند و به نیت آن شمعدان 8 شمع را رونق دادند.

البته افسانه های و روایات تاریخی زیادی برای این روز نقل کرد. خانومه توضیح داد که در این 8 روز جشن هست و همه شمعدان هارا پشت پنجره می گذارند و بچه ها همیشه تئاتر این پیروزی را بازی می کنند و تکه هایی از نمایش را خودش تنهایی به زبان اصلی (زبان عبری עברית )اجرا کرد

این توضیحات برای جشن هنوکا را از سایت دایره المعارف طهور برداشتم:
جشن حنوکا
حنوکا به زبان عبری به معنای افتتاح یا گشایش است و نام جشنی است که یهودیان به مناسبت بازگشایی بیت همیقداش (بیت المقدس) و آزادی اورشلیم از تصرف یونانی ها ( در سال 164 ق. م)برگزار می کنند. حنوکا تقریبا دو ماه پس از پایان عید سوکوت، در روز 25 ماه عبرى کیسلو، جشن هشت روزه حنوکا آغاز مى گردد. در این هشت روز در منورا (شمعدان) مخصوص شمع روشن می کنند تا معجزه جشن حنوکا یاد آوری شود. بنابر این حنوکا جشنى یهودى است که در آن شمع روشن مى کنند. این جشن ریشه اى غیر کتابى دارد و یادآور داستان معجزه اى است که مربوط مى شود به پیروزى مکابیان بر حاکمان سلوکى فلسطین در حدود سال 165 ق م. مطابق آنچه در تلمود آمده است وقتى که حشمونائیم (یا همان مکابیان) خواستند پس از مدت ها دوباره معبد را بازگشایى کنند فقط توانستند به ظرف کوچکى از روغن که هنوز مهر کاهن اعظم را برخود داشت و در نتیجه از ناپاکى به دور مانده بود، دست یابند. این مقدار اندک روغن حداکثر بیش از یک روز نمى توانست دوام داشته باشد اما در عمل براى مدت هشت روز در حال سوختن بود و در نتیجه این امکان را فراهم آورد تا روغن پاک جدیدى تهیه شود. در سال بعد از این رویداد این روزها را روزهاى عید اعلام کردند.  در این دعا فقط پیروزى، بازگشایى و تقدیس دوباره معبد و ضرورت شکرگزارى خدا، به عنوان مضامین اصلى حنوکا، مطرح اند.

 
جنبه آیینى برجسته حنوکا
جنبه آیینى برجسته حنوکا روشن کردن شمع است: یک شمع در روز اول، دو شمع در دومین روز و همین طور هشت شمع در آخرین شب و به دنبال آن خواندن سرود ماعوز صور. این امر باعث به وجود آمدن اثر هنری و دینی کاملی بنام منورا شده است که شمعدانی هشت شاخه است. در اسرائیل منورا به حنوکیا معروف است. اگرچه معمولا برای این کار از شمعهایی که رنگهای خاصی دارند، استفاده می شود. اما یهودیان متعبد می کوشند از روغن زیتون و چند فتیله استفاده کنند، زیرا در معجزه یاد شده، از ظرف روغن زیتون سخن گفته شده است. باید شمعهای حنوکا را جلوی در یا کنار پنجره روشن کرد تا عابران بتوانند آنها را ببینند و بدین ترتیب آن معجزه در میان همگان معروف شود. حنوکا عید به معنای واقعی آن نیست، زیرا نه منعی از کارهای دنیایی و غیر مقدس در کار است و نه قیدوش یا تقدیسی که عید را با آن آغاز کنند. در واقع اگرچه به مرور زمان آداب غذایی مختلفی مانند خوردن شیرینی ها و کلوچه های پنیری بوجود آمده اند، اما باید دانست که توصیه ای برای خوردن خوراکی های خاص در این جشن وجود ندارد. در ایام عید به بچه ها پول هدیه می دهند و آنها را تشویق به بازی کردن با گردونه های خاصی (به بودایی دریدل و به عبری سویوون) می کنند که در کناره های آن الفبای عبرى نگاشته شده است.
خانومه چند تا شعرهای مختلف که در این جشن خوانده می شود را تنهایی خواند. یکی از آنها خیلی شبیه سرود کریسمس بود.
چون سمیرا برنامه دیگری داشت تا آخر مجلس نماندیم و بعد از یک ساعت رفتیم. من هم نتوانستم وسط مراسم سخنرانی از فضا عکس بگیرم.
یهودیان از نظر قوانین دینی خیلی شبیه ما هستند.حتی پیامبر(ص) فرمودند که نسبت علی(ع) به من مانند نسبت هارون به موسی (ع) است با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد بود. دستورات زکات و حجاب و ذبح و حرام بودن خوک... مشابه ما دارند. چندی پیش دولت آلمان خ ت ن ه رو قدغن کرده بود. این دستور هم در اسلام و هم در یهودیت هست. یکی از روزنامه ها تیتر زده بود که اولین بار مسلمانان و یهودیان با هم متحد شدند
ذبحی که یهودی ها دارند خیلی از ذبح اسلامی سخت تر است و گوشت حلال شون هم گرون تر از مسلمان است.
ولی من نمی دانم که چرا یهودی ها در همه جای دنیا خیلی محبوب نیستند. احترامی هم که در اینجا برایشان قائل هستند به خاطر مسئله کشتار یهودیان در جنگ جهانی است وگرنه خیلی هم دوست داشتنی نیستند. اصلا کشوری برای خود ندارند.
تلویزیون یک بار برنامه ای برای یکی از عبادت های یهودیان نشون می داد که باید روزانه دعایی را در کنار دیواری در بیت المقدس(معبد سلیمان) بخوانند. خب برای یهودیانی که از قدس دور هستن امکان پذیر نیست. شرکتی در اسر//ائیل وجود دارد که صدها خط موبایل دارد و یهودیان از سراسر دنیا می توانند زنگ بزنند و کارمند این شرکت موبایل را در سوراخ دیوار قرار می دهد و آنها می توانند دعایشان را بخوانند.
جلسه بعدی گروه ادیان در کلیسا و به مناسبت عید پاک است.

بازارچه صنایع دستی

خب برف کم و بیش می بارد ولی روی زمین نمی نشینه. امروز که رفتم بیرون حسابی شال و کلاه کردم،توی خیابون که رسیدم دیدم ملت سرخوش و سبک بار هستن. یه نگاه به خودم کردم دیدم شال و کلاه و دستکش و پالتو و ژاکت و دیگه چند تا لباس و شلوار و جوراب رو نمی گم. یه کم خجالت کشیدم و کلاهم رو برداشتم و در کیفم گذاشتم. من نمی دونم که اینها چرا وقتی سردشون هست حاضر نیستن مثل من لباس بپوشن.کلا به کم لباس پوشیدن عادت دارن. تازه توی کلاس و اداره و فروشگاه هاشون این قدر گرمه که آدم نفس کم میاره. توی دانشگاه همه شوفاژها تا آخر زیاده و دانشجو و استاد یه لباس نازک باور کنید لباس معمولی نه کاموایی پوشیدن. حاضر نیستن لباس بیشتر بپوشن و شوفاژ رو کم کنند. خب حالا تکلیف من با این همه لباس چیه؟؟ من سردم میشه و حاضر نیستم بلرزم و راه برم. من همیشه زودتر که به کلاس می رسم یواشکی میرم شوفاژ رو کم می کنم، ولی توی فروشگاه ها شرمنده کاری نمی تونم انجام بدم البته یک نکته دیگه هم هست هرچی سر کلاس گرم باشه پنجره رو باز نمی کنند. برعکس همکلاسی های من در ایران که همیشه تا گرمشون می شد به عنوان اولین راه حل پنجره کلاس رو باز می کردند.

خوشبختانه امروز در هوای برفی قدم زدم و دیدم که اون قدرها که از پشت پنجره به نظر می رسه سرد نیست. همیشه از دور که به یک ماجرایی نگاه می کنی فکر می کنی خیلی بزرگ و غیرقابل دسترسه .ولی وقتی واردش میشی می بینی بیشتر این بزرگ پنداری از توهم هست تا واقعیت.

خب شنبه بعد از کتابخانه با آقای همسر رفتیم به بازارچه صنایع دستی. اسمش بود  Adventsmarkt Sand. در کلاس فرهنگ خیلی تعریفش رو کرده بودند. هوا سرد بود ولی خب مردم  شور کریسمس و حال و هوای اون رو داشتند. همون حس خرید و بابانوئل و کادو دادن. سر فرصت عکس های تزئینات و مجسمه ها رو می ذارم.

بازارچه در کنار کلیسا تشکیل شده بود و برنامه کاریش از نوازندگی در کلیسا شروع شده بود. دکه های فروشندگان همه چوبی و پیش ساخته بودند و این طوری هم نظم کار بیشتر بود و هم از سرما محفوظ بودند.

اکثر فروشندگان از شهرهای اطراف بودند که محصولات تولیدی خود را عرضه می کردند و همان جا هم مشغول کار بودند. این کنار هم چیدن ابزار آلات کار و محصول نهایی برای بازدیدکنندگان جالب بود. اینجا کار دست و خدمات بسیار گران است.

یک سوم دکه ها نوشیدنی های گرم و نان و شیرینی بود. بوی دلنشین شیرینی با بوی نامطبوع مشر/وب داغ (که مخصوص شهر ماست) در هم پیچیده بود.

اولین نفر یک مرد نجار بود که با چوب مجسمه های حیوانات و تولد مسیح(ع) رو می ساخت. مجسمه هاش اصلا ظریف نبود ولی با وسایل کار نشسته بود و سفارش می گرفت و انجام می داد. بچه ها هم با اشتیاق یه حیوونی سفارش می دادند و منتظر می ماندند و اون همون جا می ساخت و بهشون می داد.



مجسمه های چوبی دست ساز


مرد نجار و ابزار کارش

دومین دکه قابل توجه پیرمردی بود که با کاغذ، کاردستی می ساخت. سنش رو از روی ریش های بلند سفیدش می شد حدود 80 سال تخمین زد. با کاغذ و ذره بین تصاویر بسیار ظریف می برید و می فروخت. با ذره بین هم می تونستی ظرافت کارش رو ببینی.



اندازه این قاب ها حدود 5*5 سانتی متر است

و این تصاویر کوچک را در یک خانه مینیاتوری کوچک استفاده کرده بود. این هم خودش خلاقیت است دیگه!


خانه مینیاتوری با قاب های دست ساخت


در تصویر بالا اندازه آدمک ها 10 سانت و قاب ها هم ماکزیمم 5 در 5 است. کلا این مردم عاشق اشیاء مینیاتوری هستند.



به اندازه عروسک دختر بچه و درخت کاج توجه کنید

غرفه این آقا بسیار پر رونق بود و همه تو صف ایستاده بودند تا با ذره بین شاهکارهای ایشون رو ببینند. من بیش از همه از این کاردستی های غیرمینیاتوری خوشم اومد. یادآور کاردستی های دوران ابتدایی خودمون هست. اون وقت ها که با کاغذ و تا شکل های مختلفی ایجاد می کردیم.


محوطه شلوغ بعدی مال یک آقای آهنگری بود که به سبک قدیمی کار می کرد. یعنی پیش بند بسته بود و یک تنور آهنگری و پتک و سندان داشت. هیکلش هم به این کار می خورد. از دور و از ورای جمعیت که میدیدیم فکر می کردیم داره شمشیر می سازه برای فیلم ارباب حلقه ها جلوتر که رفتیم دیدیم نه یک سری میله های طرح دار و قیچی و نرده های فلزی و تاس فلزی می سازه. آلبوم طرح های مختلف کارش رو پرینت شده داشت و هر کس می تونست انتخاب کنه و سفارش بده.


فضای قدیمی با فانوس و تنور آتش



به روش قدیمی کار می کند
بیشتر کار کردنش جالب بود تا محصولات تولیدیش.


قیچی و ابزار آلات ساخته شده
وقتی رفته بودیم جلو تا کارش رو از نزدیک ببینیم یه خانواده که اومده بودند ازش تاس خرید کنند،بهشون گفت که یک تاس بندازید و هر عددی اومد اون رو به عنوان بهای اون بدید. پسر کوچولوی خانواده هم تاس رو برداشت و انداخت و عدد 5 اومد. پدر هم صاحب کار را صدا کرد و پنج یورو بهش داد. جالبه که چون این تاس های فلزی سنگین بودند بچه کوچیک نمی تونست خیلی اون رو حرکت بده. مثلا اگر خود پدر می انداخت عدد کمتری می اومد. صاحب کار هم که رفته بود و به اختیار خودشون گذاشته بود. بدون هیچ چونه ای فروشنده رو خبر کرد و مبلغ رو بهش داد.

مجسمه به صلیب کشیدن مسیح(ع) در کلیسای کنار بازارچه

یک چادری هم بود که کارهای شیشه ای دست ساز داشت.این کارها بسیار گران قیمت هستند. البته ابزار و وسایل کارش رو نداشت و فقط محصولاتش را عرضه کرده بود. این هم آدرس وبسایتش.

در این سایت در ستون سمت چپ نام محصولات و عکس آن و قیمتش موجود است. البته این بیشتر به کار بازاری می خورد تا محصول تولیدی این منطقه.

چند تا جوون هم بودن که کارهای قلاب بافی و مقوایی خود را ارائه می دادند.که البته اصلا هم کاردستی پیچیده ای نبود.آنها از شهر هم جوار ما آمده بودند.


دو غرفه هم مربوط به کارهای بافتنی بود. در یکی از غرفه ها یک خانوم بامزه نشسته بود و جوراب می بافت. البته تنوع کارش خیلی زیاد بود و منحصر به جوراب نمی شد. چند تا مجله بافتنی هم روی میز گذاشته بود و از مدل های آنها سفارش می پذیرفت.



یک غرفه جالب دیگه بازی های خلاقانه که با چوب و مواد اولیه طبیعی ساخته شده بود. البته این گروه کار ساخت در و پنجره و کابینت هم قبول می کرد


یک غرفه دیگه هم بود که مجسمه های مذهبی و بابانوئل و هم چنین زیورآلات بدلی ساخته شده از منجوق و پولک و ملیله داشت و خیلی هم شلوغ بود. وقتی بدلیجاتش رو دیدم گفتم این جور چیزها تو ایران اصلا مشتری نداره.
اگر کیفیت عکس ها پائینه به خاطر این که با موبایل و در شب عکس گرفتم. عکس کارهای تولیدی بعضی ها رو از روی سایتی که در کارتشون معرفی کرده بودند برداشتم.
به علت سرمای هوا و لمسی -حرارتی بودن موبایلم مجبورم برای هر عکسی که می خوام بگیرم اول دستم رو از دستکش در بیارم و بعد کلی سر انگشتم رو ها کنم تا گرم بشه و بتونم دکمه دوربین موبایل رو که لمسی هست فعال کنم.
در برنامه روز یک شنبه این بازارچه نوشته بود که بابانوئل هم خواهد آمد، ولی خب به ما که نمی خواست کادو بده برای همین هم ما نرفتیم( علت نرفتن ما اصلا بارش برف و سردی هوا هم نبود!)
می دونم که از این بازارچه ها در شهرهای مختلف ایران خودمون هم هست. من نمی دونم که این بازارچه ها به چه میزان فروش دارند ولی مطمئنا براشون می صرفه که یک غرفه اجاره کنند و در این سرما دو سه روز وقت بذارن. و البته در فصل خرید آخر سال و علاقه مردم به بیرون ماندن از خانه و حضور در جمع می تونه به فروششون کمک کنه