زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان
زندگی پر از خاطره است...

زندگی پر از خاطره است...

خاطرات زندگی من در آلمان

گربه گمشده مجددا رویت شد

یه اتفاق جالب. اون گربه هه بود که آگهی گمشدنش رو نوشته بودم امروز صبح دیدمش! براش دست تکون دادم و اون هم اومد پیشم!! نازش کردم و بهش گفتم گربه هه چرا از خونه فرار کردی؟ اون هم هی نگاهم کرد و میو میو کرد. فکر کنم فارسی رو نمی فهمید. خلاصه پیش پام نشست و مورد نوازش واقع شد. من هم کاری از دستم برنمیومد. حتی به 150 یوروی مژدگانی هم فکر کردم ولی خب نمیشد کاریش کرد.

آگهی دیگه ای که امروز دیدم در راستای همون تکریم سگ ها ست



این سگ های محترم یک روز به نام خودشون اختصاص دادن.

مورد بحث بعدی این عکس می باشد


فکر می کنید اون خونه عروسکی سمت چپ تصویر چیه؟ اصلا به ظاهرش نمیاد همچین کاربردی داشته باشه....

بله دوستان عزیز اون خونه فانتزی دستشویی عمومی می باشد!! این دستشویی در مرکز اتوبوس رانی شهر قرار گرفته. بغلش هم پارکینگه موقت. دستشویی ش هم خیلی تمیزه. چون توی دستشویی های اینجا آب استفاده نمیشه ظاهرش تمیزتزه. هم توش آب نیفتاده و هم گلی نیست.

این هم یک مدل دستشویی عمومی که پولیه! یعنی ورودی رو باید بندازی تا درش باز بشه! حالا درجه بندی هم داره یا نه و یا چه مدت اجازه توقف داری نمی دونم این نوع دستشویی بیشتر در شهرهای توریستی ساخته میشه.

خلاصه حواستون باشه که توی هر شهری باید چه جوری از خونه اومد بیرون که خرج زیاد روی دستتون نذاره

کتابخانه قدیمی

قبلا هم از این کتابخانه قدیمی عکس گذاشتم. این سری هم یک سری عکس هاش رو می ذارم

کتاب مخصوص بچه ها. من روم نشد که باز کنم ببینم چیه؟ شونه و آیینه و وسایل مثل این توش بود. زیرش هم کتاب سیندرلا و شنل قرمزی هست. یه سری کتاب هم بود که جوجه پارچه ای روش چسبیده بود.


به نظر شما این صندلی حس کتاب خوندن به آدم نمیده. مخصوصا که از پنجره روبه روی صندلی رودخانه خروشان پیداست



همیشه وقتی میریم این کتابخونه من روی این صندلی میشینم و حس پیرمردها که جلوی آتیش شومینه می نشستن و کتاب می خواندن رو کاملا درک می کنم.


این هم صندوق صدور فاکتور این کتابخانه. فکر کنم مال قبل از جنگ جهانیه. جالبه که هنوز کار میکنه. توی این کشور هرچی بخری حتی یه دونه آدامس بهت فاکتور میدن و توی فاکتر هم نوشته که قیمت این جنس شامل 19% مالیات شده

بارون

یک شنبه جایتان خالی کل روز بارونی بود. صبح که بیدار شدیم بارون گلاب پاشی از شب قبل آغاز شده بود و به مرور به بارون آب پاشی تبدیل شد.مرحله بعد دیگه با سطل آب می ریختن و یه دفعه انگار آب استخر رو خالی می کردن بارون شدت گرفت. توی خونه وقتی درها بسته باشه شدت بارون معلوم نیست. چون هم در و پنجره ها دوجداره است و هم کانال کولری وجود نداره که صدای بارون بیاد تو. باران بدون باد هم اصولا سروصدا نداره. فقط می دیدیم که از ناودون ها به شدت آب می ریزه. خلاصه همه روز رو توی خونه بودیم.

امروز رفته بودم میدون اصلی شهر که دیدم اوه چه خبره...

دوباره بازارچه فصلی برپا کردن. یه عالمه چادر که توش وسایل مختلف می فروشن.حالا من نمی دونم واقعا قیمتش فرق می کنه یا نه. از وسایل آشپزخانه بگیر تا لباس و رومیزی و عروسک و ..

مثل همیشه کنارش بساط خوردن و بازی بچه ها فراهمه. احتمالا عصر مشتری هاش بیشتر باشه.


وسایل بازی بچه ها

چرخ و فلک قدیمی ها که توی فیلم ها هست!

بساط خوردن مهیاست. ساندویچ های سوسیس. میگن سوسیس های اینجا خیلی معروفه. البته من نخوردم و نظری ندارم. ولی قیافه سوسیس وقتی لای نون ساندویچی می ذارن رو کلا دوست ندارم مثل انگشت مرده می مونه که به تو اشاره میکنه

این هم یه قطار که توی محوطه مخصوصش حرکت می کنه. محوطه رو هم شکل قبیله سرخ پوست ها ساختن . چادر و اسب و کنده درخت و خود شخص سرخپوست هم حضور دارد.


حالا یه بار عصر باید رفت دید چه خبره.

ضمنا وقتی داشتم می رفتم میدون جناب شهردار رو هم دیدم. اول یه لحظه گفتم این آقاهه چقدر آشناست .فکر کردم که شاید توی دانشگاه دیدمش ولی دیدم یک خانومی سلامش کرد. بعد که رد شد یادم اومد که این آقاهه همونه که توی تبلیغات انتخابات شهرداری دیده بودمش وبهمون یک کیف داده بود. خیلی عادی و طبیعی داشت با دوستش راه می رفت و حرف می زد.

این هم عکس درخت قرمز


من این عکس رو توی دو تا سایت مختلف آپلود کردم. هر کی از هر جا بگه کدوم رو می بینه. علی آقا شما می تونی ببینی؟